نوشته‌ها

ایثار و شهادت

در تکمیل خاطره والفجر یک از برادر اسکندرلو

به روایت: محمد حسن علی مددی

«در گروهان ۳ که مسئول آن شهید جلیل بنده بود از گردان خندق تیپ ۳ از لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) در عملیات والفجر یک حضور داشتم.

من روز اول همراه گردان بودم که واقعا شب تا صبح چه حال و هوائی بود تا رسیدیم به تپه ۱۱۲ و مستقر شدیم.

شش روز در شیار های آن تپه در سنگر ها می جنگیدیم.  در روز آخر عملیات مجروح شدم. همرزمان شهیدم احمد محمدی امیر آبادی و شهید حبیب الله عقیقی ، شهید کلهر ، شهید سهرابی و…. بودند.

روحانی گردان شهید حیدری بود که هنگام عقب نشینی به همرزمان گردان می گوید ماکه داریم میرویم عقب سه نفر از برادران ایثارکنند و با برانکارد این مجروح را نیز با خودمان ببریم. همین که چهار نفری برانکارد را بلند میکنند ومقداری راه میروند، یک گلوله خمپاره به نزدیک آنان اصابت میکند و هر چهارنفر بهمراه رزمنده مجروح شهید میشوند.»

سالگرد عملیات والفجر یک گرامی باد

خاطره ای از عملیات والفجر یک

به روایت: عباس اسکندرلو

بسم الله الرحمن الرحیم

یاد باد آن روزگاران یاد باد

امروز سالگرد عملیات والفجر یک است و برخودم لازم میدانم که به ذکر خاطره ای از این عملیات بپردازم چون اگر این خاطرات  در سینه هابماند و ذکر نشود نسلهای فعلی وآینده هیچگاه  اهمیت این حماسه‌ها و ایثار ها را نخواهند دانست و در واقع اگر ما برو بچه های جبهه وجنگ به آن نپردازیم و اگر دیگران به آن بپردازند حتما مطابق میل خود خواهند پرداخت و ما شرمنده تر از قبل از دوستان شهیدمان خوهیم بود و انشاالله این امورات موثر افتد .

تیپ ۳ ابوذر از لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) بدلایلی نتونست در عملیات والفجر مقدماتی وارد شود و در واقع با عدم موفقیت در این عملیات مسئولان صلاح ندانستند در آن منطقه (فکه) کار ادامه  پیدا کند به همین دلیل  منطقه ای در نزدیکی والفجر مقدماتی انتخاب شد در شمال فکه بنام شرهانی که اینبار گردان و تیپ ما وارد عمل شد .

ادامه مطلب

به مناسبت چهلمین روز درگذشت حاجی بخشی

اکنون که در آستانه چهلمین روز در گذشت این عزیز هستیم جا دارد که به ذکر خاطره ای از این پیر جبهه هابپردازم .
در بحبوحه عملیات والفجر مقدماتی بودیم و گردان ما بنام گردان خندق از تیپ سه ابوذر از لشگر ۲۷بود که فرمانده گردان هم همین حاج محمود امینی بود. یادمه با گروهان خود داشتیم دور میدان صبحگاه پادگان دوکوهه میدویدیم که یک دفعه حاجی بخشی آمد بین ما …حسین جان …کربلا ….زینب جان …کربلا (البته هنوز ماشاالله حزب الله معروف ایشان باب نشده بود) و به این صورت داشت به ما روحیه میداد.

دقایقی نگذشته بود که فرمانده گروهان ما بنام شهید جلیل بنده در همان حین به ما خبر داد که الان خبر آورده اند که پسرش به شهادت رسیده.

خداوند روح بلنداین مرد بزرگ را با فرزندان شهیدش و امام شهدا محشور نماید .

— عباس اسکندرلو