آلبوم گردان حمزه
از راست به چپ: حاج آقا صدیقی، شهید فخرالدین مهدی برزی
از راست به چپ: حاج آقا صدیقی، شهید فخرالدین مهدی برزی

خدایا! چه این دنیا بر من تنگ است. به هر جای آن فکر می کنم احساس دلتنگی در من بیشتر می شود.
انگار قفسی شده که من در آن فشرده می شوم.
— شهید فخرالدین مهدی برزی
ارسال: ناصر رخ
خاطره ای از دوستان شهید
به روایت: مهدی صاحبقرانی
از راست به چپ:
ردیف ایستاده: کازر، یمینی فر، اسدالله زاده، جعفری، بهارلو، شهید رجایی، شهید سعید رحیمی، شهید فخرالدین مهدی برزی
ردیف پایین: شهید جواد زندیان، شهید غلامی، شیرین، ؟
«داشتم قرآن میخواندم. بله، قبل از نماز ظهر بود که در همین حین به یاد منطقه افتادم.
یاد قبل از عملیات والفجر ۸، کربلای ۵، کربلای ۸ و از همه بیشتر خاطره بیت المقدس ۲ (قبل از عملیات در شهرک شهید باهنر باختران) در آن هوای سرد زمستان، در اتاقهایی که در و پنجره آن را به وسیله نایلون و پتو پوشانده بودیم و چراغ در داخل اتاق بود. بعضی مواقع که باران میگرفت و رحمت خدا بر سرمان میبارید، از لابلای درز دیوارهای پیشساخته، باران به داخل اتاق میآمد و مجبور بودیم که گوشهای از اتاق را خالی کنیم.
خاطره ای از شهید مسعود حسینی
به روایت: عباس اسکندرلو
از راست به چپ:
ردیف ایستاده: داوود معقول، نصیری، شهید فخرالدین مهدی برزی
ردیف نشسته: شهید احمد احمدیزاده، شهید مسعود حسینی
«شهید مسعود حسینی اگر اشتباه نکنم از امدادگران گردان بود. قضیه شهادت ایشان حکایت جالبی دارد و آن اینستکه ماههای آخر جنگ بود و گردان ما که نه کل لشگر مرتباً در تردد و جابجایی بود. بطوریکه در آن مقطع چند ماه آخر جنگ دائم در حال جابجایی بودیم و بطوری مهارت پیدا کرده بودیم که در عرض چند دقیقه به راحتی چادرها را جمع و بر پا میکردیم. تا جایی که خاطرم هست، یکی از جاهایی که در آن مقطع جابجا شدیم، حرکت از شیخ صالح به طرف ارتفاعات بیزل و استقرار در آنجا بود. البته ارتفاعات بیزل یک اردوگاه تاکتیکی بود و خط مقدم نبود و لیکن در تیررس توپخانه دشمن قرارداشت.
