نوشته‌ها

الهی و ربی من لی غیرک

خاطره ای از عملیات والفجر ۴

به روایت: سعید فرشادی

«من از گردان عمار خیلی خاطره دارم. افتخار دارم با اکثر شهدای گردان هم سفره و همرزم بودم. این خاطره در رابطه با مجروحیتم مِی باشد؛ یعنی سال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۴ منطقه عملیاتی پنجوین

زمانی که پس از اصابت هفت گلوله به بدنم هنگامی که عراقیها بالای سرم آمدن که تیر خلاصی به من بزنن از همان لحظه تا بعد از شلیک تیر کلت به پیشانیم ذکر الهی و ربی من لی غیرک بدون اینکه بدانم معنی آن چیست ورد زبانم شد تا اینکه بچه ها آمدن و من بیهوش شدم. ضمنا بعد از به هوش آمدنم بدنم در سالن بیمارستان توحید سنندج بین شهدا بود و روی شکمم شماره پلاک با ماژیک نوشته شده بود به عنوان شهید بودم
بعد از آن مرا به شیراز فرستادند اما آنجا بعد از عکس از سرم متوجه شدن فقط یک ترک روی جمجمه ام ایجاد شده و مشکلی از بابت سر ندارم……»