نوشتهها
جشن در جبهه
/۱ دیدگاه/در ویدئو /توسط ف. مهدی برزی[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/02/video-13.flv /]
مصاحبه ناصر رخ با داوود معقول
/۰ دیدگاه /در ویدئو /توسط ف. مهدی برزی[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/02/video-9-Rokh-Maghul-Interview.flv /]
مراسم بزرگداشت اربعین حسینی – حسینیه گردان
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیعکس از:
سجاد میرزایی (فرزند ایثارگر بزرگوار مجتبی میرزایی)
و
روح الله نانگیر (فرزند ایثارگر گرامی ماشالله نانگیر)
به یاد عملیات بیت المقدس ۲
/۴ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از عملیات بیت المقدس ۲
به روایت: مهدی صاحبقرانی (برداشت از خاطرات سال ۱۳۶۷)
میخواهم از عملیات بیت المقدس ۲ بگویم و از جاییکه بهترین دوستان و یاران و عزیزترین برادرم در آنجا به شهادت رسیدند و خون پاکشان در کوهها و ارتفاعات منطقه کوهستانی غرب و شمال عراق به زمین سرد ریخت و باعث عقب نشینی دشمن شد. میخواهم از حرف دل آن بچه بسیجیها بگویم که در آن سرمای شدید با توکل به خدا جنگیدند و حماسه آفریدند.
بله ساعت حدود ۴ یا ۶ عصر شش روز قبل از عملیات بود… هوا آنقدر سرد بود و مهآلود که نمیتوانستم بخوبی تشخیص دهم. سوار کامیونها شدیم. مقصد مشخص نبود، حوالی ماووت؟ نمیدانم کجا؟
آلبوم مهدی خراسانی
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیبه یاد شهید رمضان صاحبقرانی
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت برادر شهید: مهدی صاحبقرانی
رمضان شاید حالت واقعی خود را در مقابل دوستان و خانواده نشان نمیداد. او حالات بسیار ساده و خوبی داشت و با همه دوستان و خانواده خود بسیار خودمانی بود. او در خود عالمی داشت که شاید هیچکس به آن راه نداشت.
شناخت واقعی شهید و وصف او بسیار سخت است چون برای هر کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت کند، لحظات نزدیک شدن به شهادت همراه با ایجاد تغییرات روحی است.
رمضان با سن کمش حالات به خصوصی داشت. او با همه شوخی میکرد و با همه دوست بود و با همه با سادگی رفتار میکرد. او همه را دوست داشت و به همه احترام میگذاشت و نیز نسبت به دوستان و اطرافیان خود محبت قلبی نشان میداد. لبخند همیشه در چهرهاش نمایان بود.
نمیدانم چرا هر موقع با کسی صحبت میکرد و درد و دل مینمود، کف دست خود را نشان میداد و میگفت من اینطوری هستم، یعنی قلبم صاف است.
او روزهای آخر شهادتش بسیار شجاع شده بود و دیگر ترس برای او مفهومی نداشت زیرا دیگر خدا به او لبیک گفته بود.
او روزهای آخر عمرش را با راضی کردن دوستان به اتمام رساند.
محمود برنا میگفت یک شب قبل از شهادتش به شوخی به او گفتم: رمضان با من حرف نزن! من تو را به خاطر کاری که کردهای نمیبخشم. محمود تعریف میکرد که رمضان آن شب آنقدر بر روی زانوان من گریست و اشک ریخت که من فکر میکردم دارد شوخی میکند اما او واقعا داشت گریه میکرد. بعد به او گفتم: رمضان! بخشیدمت!
بالاخره رمضان در تاریخ ۶۶/۵/۸ ساعت ۹ صبح بعد از برگشت از سنگر به هنگام بردن آب برای سنگر کمین به دست دشمنان کوردل به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
روحش شاد و راهش مستدام باد.