به یاد شهید رمضان صاحبقرانی
به روایت برادر شهید: مهدی صاحبقرانی
رمضان شاید حالت واقعی خود را در مقابل دوستان و خانواده نشان نمیداد. او حالات بسیار ساده و خوبی داشت و با همه دوستان و خانواده خود بسیار خودمانی بود. او در خود عالمی داشت که شاید هیچکس به آن راه نداشت.
شناخت واقعی شهید و وصف او بسیار سخت است چون برای هر کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت کند، لحظات نزدیک شدن به شهادت همراه با ایجاد تغییرات روحی است.
رمضان با سن کمش حالات به خصوصی داشت. او با همه شوخی میکرد و با همه دوست بود و با همه با سادگی رفتار میکرد. او همه را دوست داشت و به همه احترام میگذاشت و نیز نسبت به دوستان و اطرافیان خود محبت قلبی نشان میداد. لبخند همیشه در چهرهاش نمایان بود.
نمیدانم چرا هر موقع با کسی صحبت میکرد و درد و دل مینمود، کف دست خود را نشان میداد و میگفت من اینطوری هستم، یعنی قلبم صاف است.
او روزهای آخر شهادتش بسیار شجاع شده بود و دیگر ترس برای او مفهومی نداشت زیرا دیگر خدا به او لبیک گفته بود.
او روزهای آخر عمرش را با راضی کردن دوستان به اتمام رساند.
محمود برنا میگفت یک شب قبل از شهادتش به شوخی به او گفتم: رمضان با من حرف نزن! من تو را به خاطر کاری که کردهای نمیبخشم. محمود تعریف میکرد که رمضان آن شب آنقدر بر روی زانوان من گریست و اشک ریخت که من فکر میکردم دارد شوخی میکند اما او واقعا داشت گریه میکرد. بعد به او گفتم: رمضان! بخشیدمت!
بالاخره رمضان در تاریخ ۶۶/۵/۸ ساعت ۹ صبح بعد از برگشت از سنگر به هنگام بردن آب برای سنگر کمین به دست دشمنان کوردل به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
روحش شاد و راهش مستدام باد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.