آلبوم گردان حمزه
از راست به چپ: جواد طاهری، شهید سعید طالبی، شهید حسین حسین صالح، مرتضی کثیری نژاد
مکان: سوله های خسروآباد، کنار اروند رود، عقبه گردانهای لشگر، فاو
زمان: ادامه عملیات والفجر ۸
از راست به چپ: جواد طاهری، شهید سعید طالبی، شهید حسین حسین صالح، مرتضی کثیری نژاد
مکان: سوله های خسروآباد، کنار اروند رود، عقبه گردانهای لشگر، فاو
زمان: ادامه عملیات والفجر ۸
به یاد شهدای گرانقدر سید حسن و سید احمد احراری
به روایت: محمد کاری از گردان مالک
از راست به چپ: شهید سید حسن احراری، محمد کاری
«یادمه دو روز قبل از شهادت سید بعد از ظهرش، اومدن گفتن فردا دوباره ( برای سومین بار) گردان ما (مالک) باید بکشه جلو (خط ام القصر).
خب مقر گردان ما و حمزه توی کارون چسبیده به هم بود طوریکه چادرای گروهان ما و بعضی چادرای حمزه چسبیده به هم و سه چهار متری هم بود و مشخصا چادر مخابرات گردان چسبیده به چادر دسته ما بود که اغلب وقتها توی کارون من پیش بچه های مخابرات حمزه بودم که چند تن از دوستان و بچه محلهامون توی مخابرات و اونجا بودند، مثل جواد طاهری و اسماعیل نوری و شهید عزیز سید اصغر توفیقی و محمود اروج زاده و شهید عزیز سعید طالبی و سید عزیز شهید حسن احراری هم بیشتر پیش ما بود طوری که اغلب نماز جماعت رو با هم میخوندیم.
فردای اون روز که خبردار شدیم صبحش کلی با سید حسن و سید اصغر و سعید طالبی و جواد طهری و ….. با هم بودیم و سید حسن از جلو رفتن. اخویش خبر نداشت و تا دم آخر که کامیونها اومدن تا ما سوار شیم بریم جلو سید حسن با ما بود و وقت رفتن خداحافظی کردیم و ما اومدیم گراز آباد و یه عده موندن اونجا و ما رفتیم پایگاه موشکی سوم که شب شد و یه عده دیگه مون رفتن خط و تعدادی هم زیر پل بتونی که گفتن بقیه صبح میریم و ما شبو موندیم پایگاه موشکی سوم و دیگه نفهمیدیم که پشت سر ما به سید حسن خبر میدن که اخویش با یه تویوتا اومده خط و مورد اصابت گلوله مستقیم که فکر میکنم آرپی جی بود واقع شده و مونده بین ما و بعثیا بخاطر اینکه ایشون از خط ردشده و جلوتر رفته بود (جاده ام القصر هم که اکثر بچه ها یادشونه که چه قیامتی بود اصلا کل خط تا خود کارخونه نمک کربلایی بود…).
خاطره ای از شهید مهدی شجاعیان
به روایت: محمد کاری (از گردان مالک)
از راست به چپ: شهید مهدی شجاعیان، محمد کاری
مکان: باغچه کنار ساختمان تبلیغات لشکر کنار میدون صبحگاه دوکوهه
زمان: تابستان ۱۳۶۴
عکاس: مهدی مقیسه
مهدی شجاعیان از دوستان و بچه محلها (بچههای یکی از مساجد محل که حقیر توشون فعالیت داشتم) بود که همیشه توی منطقه از هر فرصتی استفاده میکردم تا از گردان خودمون – گردان مالک- به گردان حمزه برم و بهش سر بزنم.
خیلی بچه ساکت و مظلوم و مومنی بود، خیلی نوربالا میزد و در کل حال قشنگی داشت.
مثلاً یه بار که فکر کنم بعد از عملیات بدر و قبل از عملیات عاشورای ۴ بود و من در توپخانه ۶۳ خاتم الانبیا(ص) بودم که برای مرخصی اومدم دوکوهه. هم موقع رفت و هم موقع برگشت اومدم یکی دو شب پیش مهدی و برو بچه های باحال گردان حمزه خوابیدم تا بعد که برم مقرمون که توی جفیر بود.
یادمه موقع برگشتن از تهرون، مادر خدابیامرزم برام کوکو سبزی و نون بربری گذاشته بود که به اصطلاح توی قطار بخورم و غذای عجیب غریب قطار رو نخورم! ولی من نخوردمشون! و آوردمشون ساختمون گردان حمزه پیش مهدی و بچه ها.
صبح بود که رسیدم پیششون. گشنمون بود و من با آب و تاب گفتم که براتون یه غذای ننه پز غیر منتظره دارم، اون هم با نون بربری!!! که بچه ها امون ندادند و ریختن سر ساک من و بقچه و مشمای کوکوها و نون بربری ها رو در آوردن و کلی حال کردن. خوب یادمه خدا بیامرز شهید سعید طالبی که عکسش رو هم گذاشتین خیلی شیطونی کرد. کلی هم بذله گویی کرد که بماند…..
دست نوشته شهید سعید طالبی
منبع: وبلاگ شهید سعید طالبی
۶۵/۰۳/۰۱
امروز صبح تا ظهر جبهه نسبتاً آرام بود. بعدازظهر یکباره انگار دیوانه شد. زمین و آسمان را به توپ و خمپاره بست و حداقل حدود ۲۰۰الی ۳۰۰عدد خمپاره نزدیکیهای سنگر ما و سنگر کنار زد. آنقدر خمپاره زد که رنگ زمین عوض شد. عصر برادر صراف (معاون …) و محمود پیر بداغی (مسئول گردان بهشتی) به اتفاق مسئولین دستههای گروهان بهشتی آمدند برای توجیه شدن. جواد صراف یکباره خبری را به من داد که ای کاش من میمردم ولی آن خبر را نمیشنیدم. شاید […] این ناراحت کنندهترین خبری بود که در عمرم میشنیدم. اول که شنیدم اصلا باورم نمیشد. لذا به همین خاطر چندین بار از صراف پرسیدم که آیا در دادن خبر اشتباه نمیکند ولی او همچنان به درست بودن خبر اصرار داشت.