نوشته‌ها

آلبوم شهید حسن امیری فر

از راست به چپ:

ردیف بالا: شهید شادلو، شهید میرآخوری، شهید آرویی، حاج محمود امینی، هادی قیومی، مهدی خراسانی، احمد بویانی

ردیف پایین: محمد صیاد، جنیدی، شهید حسن امیری فر، شهید خلیلی

افطاری شب بیستم رمضان

مراسم افطاری برادر محسن فکور

به روایت: حسین گلستانی

دیشب عازم مراسم افطاری بودم که هر ساله آقا محسن فکور شب بیستم ماه مبارک رمضان بچه‌های گردان رو دعوت میکنه. راستش بیشتر حواسم روی دیدن بچه ها متمرکز شده بود تا خوردن افطاری و هییت. بعد ازمدتها توفیقی دست داده بود تا برو بچه‌های گردان  رو زیارت کنم. برای پسرم هم که هم نام عمو محسن شهیدش بود این مراسم و دیدنیهای اون اونقدر جالب بود که  از چند وقت پیش مشتاق باشه تا به این مراسم بیاد چون همه صحبتها در باره جبهه و جنگ وشهادت وخاطرات اون موقع هست و برای افراد این سن وسال خیلی جالب هست. به هر حال درست سر افطار و موقع اذان رسیدیم.

ادامه مطلب

کادر گردان

از راست به چپ:

ردیف اول از بالا: ؟، محمد صیاد، ؟، منصور حسین زاده، شهید داوود توکلی، ؟، اکبر طیبی، ولی پور، شهید سیروس مهدی پور، محسن روغنگرها، خانی، سید مجید طحانی

ردیف دوم: شهید آرویی، شهید ابوالفضل آقاجانی، شهید مجازی، جنیدی، مهدی خراسانی، علی اقبالی، جنتی

ردیف سوم: شهید آذری، قاسم کارگر،علی لیائی، حاج محمود امینی، بهزاد اصغری

مکان: کرخه

زمان :قبل از عملیات کربلای ۵

قهرمان ملی

از راست به چپ: سید مجتهدی – حاج محمود امینی- شهید نوالله پازوکی- مهدی خراسانی


«در شب‌های فراموش‌نشدنی عملیات، گذر از نقطه رهایی، مثل یک تولد است؛ شاید هم مثل یک مرگ. آدم، همه تعلقات را پشت خاکریز جا می‌گذارد و مثل یک قایق دل به دریایی طوفانی می‌زند. جایی که دست و دل آدم به هیچ جا جز خدا بند و گرم نیست. رهاشدن از خاکریز فقط کاری بدنی نیست؛ یک هجرت روحی هم هست…

در این میان اما آنچه همیشگی است، زندگی است، و تلاش برای آن، مقدس. جنگ- اگر چه طولانی- مثل رگبار بهار است؛ رودی همیشه جاری. جنگ، آتشی است که جسم و روح را می‌سوزاند تا از میانش گل زندگی سر برآرد. جنگ – آن هم جنگ عرفانی ما- صیقل جسم و روح بود. جنگ، اگر چه سیاه و زشت و تلخ است، آدم را می‌سازد و زندگی را. چه کسی از دیدن شجاعت یک رزم‌آور لذت نمی‌برد و بدان نمی‌بالد؟ جلوه‌گاه این شجاعت کجا غیر از میدان نبرد در دل آتش و دود و خون است؟

اکنون سال‌ها از پایان آن جنگ با آن همه سختی و ویرانی و کشتار گذشته اما هنوز جنگ آموزگار ما و فرزندان ماست. در این جنگ، مردمان این سرزمین در برابر زور سر خم نکردند، تن به خواری ندادند، با دست خالی ایستادند و آیین و میهن خود را پاس داشتند. جنگ تمام شد اما خاطرات آموزنده آن از یاد نمی‌رود. هر کس در این جنگ قدمی برداشت، یک قهرمان ملی است که برای خلق حماسه‌ای کوشیده است.»

حاج محمود امینی (فرمانده اسبق تیپ ۳ ل ۲۷ حضرت رسول)

از کتاب دسته یک- صص ۷۵۰-۷۴۹

فرماندهان


از راست به چپ:
؟، ؟، حاج محمد کوثری (فرمانده اسبق لشگر، نماینده فعلی مجلس)، سوری، کاظمینی (فرمانده سپاه خوزستان)، حاج محمود امینی (فرمانده اسبق گردان حمزه)

به یاد شهید مهدی سمیعی

خاطره ای از عملیات کربلای ۵

به روایت: محسن امامی

… وقتی به دوکوهه رسیدیم به واسطه دوستانم براش معرفی گرفتم بیاد گردان حمزه. اون موقع گردان تو منطقه مهران در حال پدافندی بود. با حاج آقا امینی صحبت کردم. مهدی اومد گروهان یک. توی گروهان هم با قاسم کارگر فرمانده گروهان صحبت کردم. اومد دسته یک پیش فخرالدین و دوستانش. البته رفت و توی سنگر محمود شمسیان مستقر شد.

… بعد از پدافندی مهران رفتیم عملیات کربلای پنج (شلمچه). روز دوم درگیری خیلی شدید بود. چند تا شهید داده بودیم. خیلی مواظبش بودم اما به چهره‌اش که نگاه می‌کردم انگار معلوم بود که اینم شهید می‌شه. از گردان خوشش اومده بود و من از این بابت خوشحال بودم.

شهید زنده

خاطره ای از عملیات بیت المقدس ۴

به روایت: حسین گلستانی

از راست به چپ: شهید خلیلی – حاج محمود امینی – محمود یزدانی- سکاندار قایق –

شهید یاراحمد – اکبر طیبی – ؟

مکان: روی سد دربندی خان

زمان: عملیات بیت المقدس ۴

از راست به چپ: ؟ – مهدی خراسانی – کاظم بیگی – مجتبی صبوری

مکان: منطقه شیخ صالح (عقبه گردان)

زمان: عملیات بیت المقدس ۴

… یادمه با مهدی خراسانی یه آر پی جی یازده گیر آورده بودیم و مهدی خیلی باحال به سمت هلی‌کوپترها شلیک می‌کرد که به سمت قایق‌ها نرن. اما اونا اصلاً به ما اهمیت نمی‌دادند و فقط و فقط اسکله رو می‌زدند. روز دوم که عراقی‌ها همینطور حمله می‌کردند دیدم یه هلی‌کوپتر به سمت نیروهای ما که توی چند تا از سنگرهای عراقی مستقر بودند، چند تا موشک پرتاب کرد. خیلی سریع خودم رو به اونجا رسوندم.  وای خدای من چه صحنه ای!! موشک‌ها دقیقاً به سنگرها خورده بود. تعدادی از بچه‌ها شهید و مجروح شده بودند. کسی نبود. باید مجروح‌ها و شهدا رو تخلیه می‌کردیم.

رفتم سراغ شهدا! اولین نفر عباس دارابی بود. تموم بدنش خونی بود. تنها بودم. باید یه کاری می‌کردم …