نوشته‌ها

مراسم تشییع شهید احمد پاریاب

ارسال عکس: برادر لیایی

IMG_6744IMG_6735IMG_6981IMG_7033IMG_7123IMG_7062IMG_7055

کاش تا هستیم قدر هم رو بدونیم

کاش تا هستند قدرشون رو بدونیم و بدونند …..

آلبوم گردان حمزه

2429

از راست به چپ:

منصور حسین زاده، داوود معقول، محمودرضا امیربیک، محمود یزدانی، ظفرقندی، شهید محمد مجازی، حاج محمود امینی، محمود اروج زاده، خسرو تاجیک، ؟، شهید نورالله پازوکی، ؟، ؟

—اردوگاه کرخه (قبل از عملیات کربلای ۵)

[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2013/03/karkhe.flv /]

آلبوم مهدی خراسانی

51از راست به چپ:

ردیف ایستاده: ؟، ؟، حاج محمود امینی، ؟

ردیف نشسته: محمد مهرابیانی، داوود معقول، مهدی خراسانی

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۳)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت عباس اسکندرلو

خاکریز دوجداره

خاکریز دوجداره

کنار جاده فاو-ام القصر

منطقه عملیاتی والفجر ۸

نمی‌دانم چند دقیقه گذشت که یکباره اعلام کردند حرکت کنید …

وارد شدیم و صحنه‌های بسیار باورنکردنی را مشاهده کردیم … جاده مملو از تانک، نفر بر، پی‌ام‌پی و تیر بار و … یعنی یک لشگر کاملاً زرهی و آماده منتظر ما بودند و با آن چیزی که چند دقیقه قبل شنیدیم کاملاً فرق می‌کرد چون به ما گفته بودند چند دستگاه تانک و نفر بر بیشتر در منطقه نیست و آنچه ما دیدیم، مواجهه با یک لشگر زرهی بود که بعدها فهمیدیم لشگر ۶ زرهی عراق است.

البته مسئولین قصوری نداشتند آنان تا غروب آن روز چهار الی پنج تانک دیده بودند ولی سرعت عمل و انتقال عراقی‌ها باعث شده بود در عرض چند ساعت یک لشگر زرهی مجهز را برای پاتک همان شب و یا فردا شب وارد منطقه کنند و دراین صحنه همه غافلگیر شدند و در واقع گردان حمزه جنگی کرد که در حقیقت جنگ تن با تانک بود و مانند همیشه در طول زمان جنگ هر وقت با دشمن مواجه میشد با سخترین مرحله کار مواجه بود.

ادامه مطلب

۱۵ روز در خط مقدم

خاطره ای از عملیات کربلای ۵

به روایت: حسین گلستانی

این خوابهای این شکلی که آدم خودش غش کنه و خوابش ببره خیلی کیف داره …

یادم میاد تو عملیات کربلای پنج یه شب تو دژ با عراقیها درگیری شدیدی داشتیم، طوری که حاج امینی با بیسیم به من گفت چند تا آر پی جی زن بردار و برو اون طرف خاکریزامون تانکهاشون رو بزن و برگرد که خدا خواست و خود تانکها به سمت خاکریز ما اومدند و اون شب ما تقریباً چهار پنج تا از اون تانک خوشگلهاشون رو زدیم ….

نیمه‌های شب با برادر بابالویی به سنگرهای بچه‌ها سرکشی می‌کردیم که خدای ناکرده خوابشون نبره … آخه عراقی‌ها به ما خیلی نزدیک شده بودند و تقریباً مثل نقل و نبات برای همدیگه نارنجک می‌انداختیم…

من یه کلت منور داشتم که در مواقع ضروری از اون استفاده می‌کردم .اون شب خیلی خسته شده بودیم با برادر بابالویی قرار گذاشتیم نوبتی یه چرت چند دقیقه‌ای بزنیم … یه سنگر حفره‌ای پیدا کردیم، دوتایی به زور توی اون روبروی هم نشستیم طوری که زانوهامون مماس با همدیگه بود. قرار شد اول بابالویی بخوابه .

فکر کنم چهار پنج دقیقه بیشتر نخوابید و بیدار شد. نوبت من شد که بخوابم، البته همانطور در حالت نشسته دیگه. کلت منور رو دادم به بابا لویی و چشمهام رو روی هم گذاشتم. چه لذتی داشت. فکر می‌کنم چند ثانیه طول کشید تا بخوابم. تو رویای خواب بودم که با صدای شلیک همراه با سوزش و گرمای شدیدی روی سرم از خواب پریدم. عجب صحنه‌ای بود. وحشت کردم، تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده. وقتی من خوابیدم، بابالویی هم برای چند ثانیه خوابش می‌بره و دستش میره رو ماشه کلت منور و اون رو شلیک میکنه که از روی سر من رد میشه و…

از بابالویی پرسیدم چی شد خواب ما که چند ثانیه بیشتر طول نکشید.

اون گفت: ولی این چند ثانیه برای من مثل چند ساعت بود. من تو خواب رفتم به همه بچه ها تو سنگرهاشون سرکشی کردم و برگشتم و بعد هم یه منور به سمت عراقیها شلیک کردم … اون شب کلی با هم خندیدیم. اصلا به ما خواب نیومده بود.

پانزده روز پاتک عراقیها به ما حتی فرصت نداد که پوتین‌هامون رو از پاهامون در بیاریم ویا آبی به صورتمون بزنیم. خیلی اون شبها با صفا بود …

یادش بخیر …

یاد باد آن روزگاران یاد باد

آلبوم گردان حمزه

2665از راست به چپ: سید موسوی، شهید خانی٬ حاج محمود امینی٬ ؟٬‌ شهید اسدالله پازوکی٬‌ جلال ده بزرگی، شهید نصرت الله موسوی‌، پازوکی