آلبوم عباس اسکندرلو

Skandarloo3مکان: اردوگاه سد دز

زمان: تابستان ۱۳۶۳

2 پاسخ
  1. محبي
    محبي گفته:

    سلام حاج عباس عزیز خوندن خاطرات عملیات والفجر مقدماتی من برد تو حال هوای اون شب . یادم اومد که اون لحظاتی که خمپاره ها مثل بارون روی سرمون می باریدند و لحظه به لحظه بر تعداد شهدا افزوده می شد ، من شما محمد ستوده داود مجیدی محمدرضا مسجودی علی باقری که هممون توی یک چادر باهم زندگی کرده بودیم ، زیر اون گلوله ها هم توی سینه کش خاکریز هر لحظه انتظار شهادت را می کشیدیم و شهید حسین عرب کرمانی بالای سرما همش در تردد بود و روحیه میداد .یک گلوله خمپاره درست بالای سر من و محمد ستوده منفجر شد و کوهی از خاک را روی سرما ریخت وقتی سرمون رو از خاک بیرون کشیدیم دوتا از برادران در سمت راست ما شهید شده بودند اسمشان یادم نیست در همین لحظه شهید حسین عرب کرمانی نزدیک اومد که اوضاع روببینه یکباره یک خمپاره دیگه اومد و درست در یک قدمی ما منفجر شد . ىادمه وقتی خمپاره داشت سوت می کشید عرب کرمانی درحال نشستن بود وقتی سربلند کردیم عرب کرمانی روی سینه کش روبروی شیار پرتاب شده بود و فقط دوتا پا ازش باقی مونده بود یادمه جلیل هنوز زنده بود اومد پرسید عرب کو؟ نشونش دادیم رفت از تو جیبش وصیتنامه اش رو درآورد ولحظاتی بعد هم که خودش به خیل شهدا پیوست .
    خداوند به ما توفیق پیروی از راه شهدا را عنایت نماید
    اصغر محبی – نیویورک آمریکا

    پاسخ
  2. عباس اسكندرلو
    عباس اسكندرلو گفته:

    سلام اصغر محبی عزیز از اینکه خاطرات را تکمیل کردی وما رادر آن فضا بردی خیلی ممنونم امید وارم روزی تو را در وطن خود زیارت کنم تعدادی از عکسهای اون زمان را فرستادم رو سایت انشالله دیده باشی اگر خواستی میتوانی برام ایمیل بزنی tabbass_1966@yahoo.comدر پناه خداوند سلامت باشی .

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.