قبل از پدافندی شاخ شمیران (۱)

[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/11/Sheikh-sele-1.flv /]

«شروع این ویدئو افرادی که در تصویر حضور پیدا می کنند نیروهای دسته ادوات هستند که اون موقع با مسئولیت آقا ناصر رخ تشکیل شد و معاون ایشان علی آقای حسنی بودند. نفرات دوم و سوم که در ابتدای ویدئو حضور پیدا می کنند به ترتیب برادران غلام گلی و محمود امیدوار هستند. در ادامه نیز شهید قیاسی و شهید سلیمی در تصویر دیده می شنوند (انشاالله در قیامت دستگیر ما باشد ، شهید سلیمی. همیشه وقتی می خواست در پایان ِ قرائت دسته جمعی سوره مبارکه ی واقعه یا امثال آن، دعا کنه می گفت: خدایا ما را از دست پدر و مادرمان راضی کن).
اما یه خاطره از دسته ادوات. در دسته ادوات معمولا آقا ناصر برای دوستان به مناسبت های مختلف صحبت می کرد. مثلا بعد از پایان برنامه پیاده روی یا صبحگاه و نظیر آنها. در جبهه رسم بود که در پایان برنامه (پیاده روی یا صبحگاه و …) بعد از قرائت سوره والعصر، مسئولی که می خواست خاتمه ی برنامه رو اعلام کنه، می گفت: “برادرا با یک صلوات در اختیار خود”. بعد از چند باری که آقا ناصر در پایان برنامه ها می گفت برادرا با یک صلوات در احتیار خود، یکروز که صحبت می کردیم ایشان فرمودند:  اصلاٌ یعنی که چی ما هی میگیم برادرا در اختیار خود. اصلاٌ این چه معنی ای داره. همه ی ما در اختیار امام زمان (عج) هستیم و معنی نداره که میگیم در “اختیار خود”. آقا ناصر به این نتیجه رسیده بود که نباید بفرمان “برادرا در اختیار خود” ، اما به عنوان جایگزین در پایان برنامه ها هم هنوز چیزی پیدا نکرده بودیم. لذا برای مدتی بعد از قرائت سوره والعصر (ببخشید) هاج و واج می موندیم که بالاخره ایشان چه خواهد گفت. جالب بود، ایشان میگفت: خب ، هیچی ، برادرا بفرمایید بروید (معمولاٌ این شکل از پایان ، خودش کلی خنده را به دنبال داشت). راستش خاطرم نیست اما به نظرم نهایتاً هم چیزی پیدا نکردیم که جایگزین کنیم. یاد و خاطره ی شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به خیر. خداوند با سالار شهیدان محشورشان گرداند، انشاالله.»

— مجید صفار

شهید روانبخش

30«شهید عزیز برادر روانبخش در پایان عملیات بیت المقدس ۴ در هنگام صبح بر اثر اصابت ترکش ِ خمپاره به فیض رفیع شهادت نائل آمدند. از نیروهای دسته سه بودند. وقتی برای رسیدن به محل درگیری و شروع عملیات ، سوار قایق شدیم من کنار ایشان نشسته بودم در حالیکه دست مبارکش رو روی شانه من گذاشته بود و عکس ِ آن لحظه هم هست و شاید بعداً در سایت قرار بگیرد. در روزهای آخر، این شهید عزیز بسیار در فکر فرو می رفت و چشمانش در انتظار بود و دست آخر هم معلوم شد که در انتظار شهادت بود. یکی از شب های آخر بعد از پایان پست به داخل چادر برگشتم. برای رسیدن به محل خواب باید آهسته از روی دیگران رد می شدیم و مراقب می بودیم که دست و پا و سر کسی رو لگد نکنم که از خواب بپره. وقتی بالای سر ایشان رسیدم با این که ساعتای یک و دو نیمه شب بود، دیدم بیداره و دراز کش داره فکر می کنه، چشماش می درخشید. آهسته گفت خسته نباشی برادر صفار. اون نگاه زیبایش را همیشه به خاطر دارم، همیشه.»

— مجید صفار

به یاد شهید گرانقدر حاج سعید مهتدی

ارسال خاطره: محمد کاری

«یادمه توی والفجر یک و توی کانال دوم اون انتها و آخراش یه پیچ اس مانند بود که حاج سعید کنار سنگر مخابرات گردان البته سنگر که چه عرض کنم یه چهارتا گونی خاک که تقریبا تا نزدیک سینه رو یه محافظت نصفه نیمه میکرد!!! و برادر روح الله باغستانی که بیسیم چی گردان بود توش بود و کنار دستش هم برادر بختیاری معاون سوم بود نشسته بود کف کانال که عرضش حدود یک متر شاید یه کم بیشتر بود و پای راستشو گذاشته بود روی دیواره کانال …»

ادامه مطلب

ایثار و شهادت

در تکمیل خاطره والفجر یک از برادر اسکندرلو

به روایت: محمد حسن علی مددی

«در گروهان ۳ که مسئول آن شهید جلیل بنده بود از گردان خندق تیپ ۳ از لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) در عملیات والفجر یک حضور داشتم.

من روز اول همراه گردان بودم که واقعا شب تا صبح چه حال و هوائی بود تا رسیدیم به تپه ۱۱۲ و مستقر شدیم.

شش روز در شیار های آن تپه در سنگر ها می جنگیدیم.  در روز آخر عملیات مجروح شدم. همرزمان شهیدم احمد محمدی امیر آبادی و شهید حبیب الله عقیقی ، شهید کلهر ، شهید سهرابی و…. بودند.

روحانی گردان شهید حیدری بود که هنگام عقب نشینی به همرزمان گردان می گوید ماکه داریم میرویم عقب سه نفر از برادران ایثارکنند و با برانکارد این مجروح را نیز با خودمان ببریم. همین که چهار نفری برانکارد را بلند میکنند ومقداری راه میروند، یک گلوله خمپاره به نزدیک آنان اصابت میکند و هر چهارنفر بهمراه رزمنده مجروح شهید میشوند.»

به یاد شهید حمید رضا صادقی کلهرودی

ارسال خاطره: رضا سلطانی

شهید حمید رضا صادقی کلهرودی پس از شهادت دوست عزیزش مسعود حسینی دیگر هیچ میلی به ماندن نداشت. هنوز چهره او بالای سر پیکر شهید مسعود حسینی فراموش نشدنی است. چنان به پیکر شهید می نگریست که قرار است به زودی در بارگاه ملکوتیان او را ملاقات کند. پس از هفت روز بدرود گفت و پس از سه روز دیگر او نیز بار خود را جمع کرد و کوله پشتی را بست و بند پوتین را محکم کرد و همراه دوستش شهید مرتضی طالبی؛ به سفری رفتند که جاودانه در آسمان بمانند.

خاطرات دفاع مقدس …

گاهی وقتی مهدی شروع می کنه به تعریف خاطرات گذشته

از آموزش قبل از عملیات تا مانور و خود عملیات،

از لحظه لحظه فداکاری همرزماش و شهدایی که جای تک تکشون بینمون خالیه

از امکانات کم و ایمان بالایی که همه کمبودها رو جبران می کرد

از قیچی شدن بچه ها و جا موندن ها و فداکاری نیروها برای کمک به همرزمانشون

از اینکه یه نوجوون ۱۷-۱۶ ساله مثل داداش فخرالدین چه جوری تو امکانات کم از جنازه ها نارنجک جمع می کرده تا از این خاک پاک دفاع بشه و ما در امان باشیم

و از خیلی ناگفته های جنگ …

اونقدر با احساس و قشنگ تعریف می کنه که آرزو می کنم کاش می تونستم تمام حرفهاش رو کلمه به کلمه بنویسم و با همون احساس انتقال بدم به نسلی که این خاطرات براشون حماسه هایی است به مراتب برتر و ملموس تر از حماسه رستم در نبرد با دیو سپید و گذشتن از هفت خوان …

اما واقعیت اینه که اگه بخوام حرفاش رو ضبط کنم هم اون حسش رو از دست میده و هم من فرصت شنیدن این حرفها رو …

کاش یه راهی پیدا می شد که دوستان گردان گرد هم جمع می شدند و شروع می کردند به نقل خاطرات و یه جوری حرفهاشون ثبت و ضبط می شد و یه تعدادی نویسنده حرفه ای اون خاطرات رو می نوشتند و نمیذاشتن فراموشمون بشه که چه زحمتهایی برای این مملکت کشیده شده و چه خونهایی ریخته شده و چه عزیزانی از دست رفتن …

و ما چقدر مدیونیم و چقدر مسئولیت داریم

و چقدر دلتنگند خانواده و دوستان شهدا …

وقتی حسین اسکندرلو فرمانده حاج همت شد (۳)

مصاحبه با سردار اکبر عاطفی (همرزم سردار شهید حاج حسین اسکندرلو)

منبع: خبرگزاری فارس

با تشکر از برادر عباس اسکندرلو

clip_image002

سردار شهید حاج حسین اسکندرلو، اکبر عاطفی و شهید حسنیان

«قرار بود گردان حضرت علی اصغر به فرماندهی حسین اسکندرلو اولین گردان از لشکر سیدالشهدا باشد که به کارخانه نمک برود. اینجا دیگر از آن پدافند عصایی هم خبری نبود. حسین در این عملیات افراد مهم و زبده‌ای را داشت که از دست داده بود. از جمله رمضان ناظریان که دو برادر بودند و هر دو آنها هم در یک عملیات شهید شدند. رمضان ناظریان خیلی با حسین رفیق بود. اینقدر با هم دوست بودند که بچه‌ها به شوخی اسم‌های کوچک این دو را عوض کرده و می‌گفتند: حسین ناظریان و رمضان اسکندرلو! این‌گونه آنها را صدا می‌زدند.آنها یک روح در دو جسم بودند.»

ادامه مطلب