به یاد شهید حسین دباغ
خاطره ای از شهید حسین دباغ
ارسال: ناصر رخ
دانشآموز کلاس سوم ریاضی بود . او جثهای لاغر و نحیف داشت و بسیار زیبا روی بود.
در عملیات والفجر هشت مجروح شده بود و رفته بودم دیدنش.
بعد از حال و احوال به او گفتم: تو که لاغری یک مقدار جا خالی میدادی تا تیر و ترکشها به تو نخورند.
در جوابم گریه کرد و گفت: به خدا این تیر و ترکشها بودند که جا خالی میدادند .
هنوز بهبودی نیافته بود که اعزام انفرادی گرفت چون به قول بچههای جنگ بوی عملیات میآمد .
عملیات کربلای یک دوست و رفیقش فرهاد سماط که با او بود گفت:
بعد از پیشروی به سوی دشمن و عقبنشینی آنها روی تپه ای داشتیم سنگر انفرادی میکندیم .
من داشتم جائی رو می کندم که خاکش یک مقدار نرمتر بود و جای دباغ یک مقدار سفتتر بود .
من به او پیشنهاد کردم بیا جایمان را عوض کنیم . او هم چون هنوز بدنش از جراحتهای قبل در اذیت بود قبول کرد .
و وقتی جایمان را عوض کردیم ناگهان خمپارهای آمد .
من خیزبرداشتم. اما خمپاره همانجائی فرود آمد که حسین دباغ آماده شهادت بود .
روحش شاد و راهش پر رهرو
سلام ممنون از شما بابت این مطلب بنده برادر حسین دباغ هستم در مشهد. به صورت ناخواسته در جستجوی گوگل با سایت و مطلب شما روبرو شدم. اگر کسی از دوستان هستند که با حسین خاطره دارند خوشحال میشم ببینمشون