حسین گلستانی
«انشالله که خداوند یاریمان کند
در راه هر چه بیشتر نزدیکتر شدن به خودش و رفیق شدن با خودش.»
بسم الله الرحمن الرحیم
مولا جانم!
«وَ اَلحِقنیِ بنورِ عزّکَ الانهج فَاکونَ لکَ عارفاً و عن سِواکَ منحرفاً»
الهی مرا به نور عزت هر چه زیباترت برسان تا تو را عارف باشم و از جز تو روگردان شوم.
عشق بازی کار هر شیاد نیست این شکار دام هر صیاد نیست
خداوند انشالله نور خودش را در دل همه عاشقان طریقتش بیافشاند که اگر چنین شد آنگاه کارهایمان بر اساس همان مبنایی که از آغاز بنا شده بود قرار میگیرد و چنین هم هست، آنگاه که حق تعالی از انفاس مقدس خودش در انسان دمید، پس بندگان این چنین خالقی در اصل پاکیزه هستند تا وقتی که با شیطان این دشمن قسم خورده مؤمنین دست و پنجه نرم نکرده و روبرو نشدهاند. پس در اینجا مشخص میشود که آیا آنچه از ایشان انتظار دارند و باید بشود انجام میگیرد یا نه؟ آیا با اشارهای از سوی ابلیس بدنبالش روانه میشوند و یا اصلا اشاره هم نمیخواهد و به دنبال او میدوند و یا اینکه انشالله ابلیس اگر با زنجیر و قفل و نفس زنان هم بر آنان وارد شود، چنان کاری کنند که خسته و ناتوان از آنها بگریزد. پس چنین هستند گروه سوم از مخلصین درگاهش و مقرب درگاهش که توانسته از آنچه که او – حق تعالی – خواهد مقداریاش را انجام دهند.
انشالله که همه ما بتوانیم همه وقت فقط به یاد او باشیم که اوست کریم و بخشنده و دل را از غیر او منزه گردانیم که اگر چنین شد، آنگاه که مزه دوستی با او را چشیدی چنان خواهی شد که هر آن از نور عظمتش بیروح گردی حتی اگر هزارها جان در بدن داشته باشی.
با یاد خوشت خسبم، در خواب خوشت بینم از خواب چو برخیزم، اول تو به یاد آیی
آری یاد اوست که دلها را زنده نگهمیدارد و باشد که ما انشالله مصداق گفته بالا باشیم و یا
چو شو (شب) گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آید
و در آخر انشالله که خداوند یاریمان کند در راه هر چه بیشتر نزدیکتر شدن به خودش و رفیق شدن با خودش.
آه آه شوقاً الَی مَن یَرانِی وَ لا اَرَاه
آه آه که چقدر مشتاق هستم به کسی که او مرا میبیند و من او را نمیبینم.
سه شنیه ۱۷ دی ۶۴
ساعت ۸/۴۵ شب (کرخه)
حسین گلستانی
خدایا امام ما را حفظ بفرما
قلب آقا امام زمان را از ما راضی و خشنود بگردان
آمین یا رب العالمین
به یاد شهید محسن گلستانی
قاصد آمد گفتمش: آن ماه سیمین بر چه گفت؟
گفت: با هجرم بسازد، گفتمش: دیگر چه گفت؟
گفت: دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون
گفتمش: جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت؟
گفت: سر را بایدش از خاک ره کمتر شمرد
گفتمش: کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت؟
گفت: جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم در باب خاکستر چه گفت؟
گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد رفت
گفتمش: بر باد رفتم در صف محشر چه گفت؟
گفت: در محشر به یکدم زندهاش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت؟
گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش: این است احسان از لب کوثر چه گفت؟
گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش: گر عاقبت این است زین خوشتر چه گفت؟
گفت: دیگر نگذرد در خاطرم چیزی از او
گفتمش: دیگر چه گفت؟ گفتا: نگو دیگر چه گفت؟
والسلام
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.