شهید حاج حسین اسکندرلو
خاطره ای از شهید حاج حسین اسکندرلو
به روایت: برادر شهید (عباس اسکندرلو)
در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند. کسی که در جمع همیشه شلوغ می کرد و دیگران را میخنداند، حالا آنقدر ساکت شده بود که توجه همگان را به خود جلب کرده بود. غذایش را کامل نمیخورد و با کسی حرف نمیزد، انگار که به زحمت آنجا نشسته باشد.
با خود گفتم: چرا حسین این طوری شده؟ چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت کردم تا شاید چیزی بگوید. با اینکه بسیار به من علاقمند بود، ولی هیچ حرفی نمیزد.
سر سفره، عمویم با خنده گفت: حسین آقا، چه خبر شده؟ چرا غذات مونده؟ اگه علتی داره بگو تا ما هم بدونیم. تنها عکسالعمل او یک لبخند بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.