ناهار با چاشنی ترکش و گلوله
«یادم میاد تو عملیات کربلای هشت تو ی یه سنگر تو دل خاکریز با شهید مهدی برزی و مصطفی نشسته بودیم …درگیری هم خیلی شدید بود اما ما خیلی خونسرد نشسته بودیم از یه فرصت کوتاه استفاده کرده بودیم و داشتیم تن ماهی و بیسکوییت میخوردیم جاتون خالی خیلی هم خوشمزه بود اتفاقا دسرش هم ترکش و گلوله بود ….همین که مشغول خوردن بودیم من یه صداهایی شنیدم به زبان عربی به فخرالدین و مصطفی گفتم فکر کنم عراقیها راهشون رو گم کردند و اومدند سمت ما البته یه اتفاق عجیبی بود چون اونا با ما فاصله داشتند ولی اوضاع شیر تو شیری داشت خط…
مصطفی گفت بعید میدونم؛ فخرالدین هم که مشغول خوردن بود حرف مصطفی رو تایید کرد. همینطور که با هم صحبت میکردیم یک دفعه سه تا عراقی گیج رو دیدیم بالای سرمون ایستادند؛ خود اونا بیشتر ترسیدند تا ما چون فکر میکردند خاکریز خودشونه وبا خیال راحت اومده بودند بالای خاکریز…..
هم ما هم اونا چند لحظه ای بی حرکت بودیم و متعجب اما ما زودتر اقدام کردیم من با بیل و مصطفی و فخرالدین با اسلحه به اونا حمله ور شدیم و اونا رو به هلاکت رسوندیم. بعد از این درگیری توی سنگر تا چند دقیقه از این اتفاق میخندیدیم و بقیه ماجراها …»
— حسین گلستانی