نوشته‌ها

آلبوم باقرزاده

31

افراد حاضر در عکس: شهید قلاوند، احدی، شهید جان محمدی، شهید کمانکش، شهید علی سمندریان، شهید رجبی و …

مکان: سنگر استراحت قبل از وارد شدن به خط پدافندی در منطقه شلمچه

زمان: عملیات کربلای ۵ و قبل از شهادت شهید جان محمدی و کمانکش

—اردوگاه کرخه (قبل از عملیات کربلای ۵)

[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2013/03/karkhe.flv /]

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۱)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

z2_thumb

از راست به چپ: عباس اسکندرلو، شهید موسی شعبانی، حسین اسداللهی

بسم الله الرحمن الرحیم

ما در جنگ برای یک لحظه از عملکرد خود پشیمان نیستیم . «امام خمینی (ره)»

این ایام مصادف است با سالگرد عملیات کربلای ۵ و والفجر ۸

خداوند همواره تفضلاتش را بیش از پیش نثار آن عزیزانی نماید که خالق آن حماسه‌های بی‌نظیر بودند نام و یاد ایثار گران دفاع مقدس را هیچکس نمیتواند پاک کند اگر دشمنان توانستند نام و یاد سرور شهیدان را محو ونابود کنند، خواهند توانست این حماسه‌ها را از ذهن‌ها محو کنند .

میخواهم یاد وخاطره ای از آن ایام کنم باشد خداوند به برکت شهیدانی که چند صباحی در کنار یکدیگر بودیم بر ما عنایتی کند تا بیشتر شرمنده نباشیم و توفیق شفاعتشان نصیب ما گردد .

در تاریخ ۲۰/۱۱/۶۴عملیاتی در منتهی الیه جنوب غربی کشور در منطقه اروند رود با رمز یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) آغاز گردید به نام والفجر۸٫

شاید کمتر فرماندهی پیش بینی می‌کرد که بایستی بیش از ۷۰ روز نبردی سنگین وآتش‌های سهمگین را تحمل و تجربه کنیم .

ادامه مطلب

۱۵ روز در خط مقدم

خاطره ای از عملیات کربلای ۵

به روایت: حسین گلستانی

این خوابهای این شکلی که آدم خودش غش کنه و خوابش ببره خیلی کیف داره …

یادم میاد تو عملیات کربلای پنج یه شب تو دژ با عراقیها درگیری شدیدی داشتیم، طوری که حاج امینی با بیسیم به من گفت چند تا آر پی جی زن بردار و برو اون طرف خاکریزامون تانکهاشون رو بزن و برگرد که خدا خواست و خود تانکها به سمت خاکریز ما اومدند و اون شب ما تقریباً چهار پنج تا از اون تانک خوشگلهاشون رو زدیم ….

نیمه‌های شب با برادر بابالویی به سنگرهای بچه‌ها سرکشی می‌کردیم که خدای ناکرده خوابشون نبره … آخه عراقی‌ها به ما خیلی نزدیک شده بودند و تقریباً مثل نقل و نبات برای همدیگه نارنجک می‌انداختیم…

من یه کلت منور داشتم که در مواقع ضروری از اون استفاده می‌کردم .اون شب خیلی خسته شده بودیم با برادر بابالویی قرار گذاشتیم نوبتی یه چرت چند دقیقه‌ای بزنیم … یه سنگر حفره‌ای پیدا کردیم، دوتایی به زور توی اون روبروی هم نشستیم طوری که زانوهامون مماس با همدیگه بود. قرار شد اول بابالویی بخوابه .

فکر کنم چهار پنج دقیقه بیشتر نخوابید و بیدار شد. نوبت من شد که بخوابم، البته همانطور در حالت نشسته دیگه. کلت منور رو دادم به بابا لویی و چشمهام رو روی هم گذاشتم. چه لذتی داشت. فکر می‌کنم چند ثانیه طول کشید تا بخوابم. تو رویای خواب بودم که با صدای شلیک همراه با سوزش و گرمای شدیدی روی سرم از خواب پریدم. عجب صحنه‌ای بود. وحشت کردم، تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده. وقتی من خوابیدم، بابالویی هم برای چند ثانیه خوابش می‌بره و دستش میره رو ماشه کلت منور و اون رو شلیک میکنه که از روی سر من رد میشه و…

از بابالویی پرسیدم چی شد خواب ما که چند ثانیه بیشتر طول نکشید.

اون گفت: ولی این چند ثانیه برای من مثل چند ساعت بود. من تو خواب رفتم به همه بچه ها تو سنگرهاشون سرکشی کردم و برگشتم و بعد هم یه منور به سمت عراقیها شلیک کردم … اون شب کلی با هم خندیدیم. اصلا به ما خواب نیومده بود.

پانزده روز پاتک عراقیها به ما حتی فرصت نداد که پوتین‌هامون رو از پاهامون در بیاریم ویا آبی به صورتمون بزنیم. خیلی اون شبها با صفا بود …

یادش بخیر …

یاد باد آن روزگاران یاد باد

آلبوم گردان حمزه

3120علی اصغر عین آبادی، شهبازی، ؟، ؟، شهید موسی شعبانی، ؟

مکان: مهران

زمان: زمستان ۶۵، قبل از عملیات کربلای ۵

عملیات کربلای ۵

دیشب مهدی از عملیات کربلای ۵ تعریف می‌کرد

از ترکشی که به گردنش خورده بود و نصفش بیرون مونده بود و ۱۱ روز تو خط  وایساده بود و اون ترکش زنگ زده بود … و موقعی که برگشته بود تهران با محسن عبدوست میره بیمارستان نجمیه و یه دکتر فرانسوی اون ترکش رو با چند حرکت درمیاره و چون روی نخاعش بوده یهو تمام بدنش بی‌حس میشه …

از داداش فخرالدین که با اون جثه کوچیکش حدود ۵۰ تا نارنجک رو تو یه کوله جمع می‌کرده و به بچه‌ها میرسونده و یا خشابها رو پر می‌کرده تا آماده شلیک بشن و همینطور از کلاه گنده‌اش در برابر جثه کوچیکش که تا نصف صورتش پایین می‌اومده.

از شهید سعید طالبی و قاسم دولت آبادی و شهید غلامعلی و … که براشون مهمات و گلوله آرپی جی می‌آوردند و از حسین گلستانی و شلیک‌های بی‌امانش از پست مقطعی‌ها و از فاصله خیلی کم به سمت تانکهای عراقی و انهدام تعداد زیادی از اونها که چقدر بچه‌ها رو ذوق‌زده می‌کرد.

از حمید بهرامی که نارنجک و مهمات می‌آورد پشت مقطعی‌ها و اون شعر «نمک صدف چه کرده …» که میخوند و بشکن می‌زد و شاد و خندون به همه روحیه می‌داد.

از نارنجک‌هایی که بچه‌ها سمت عراقیها پرت می‌کردند و اونقدر فاصله کم بود که عراقی‌ها همون نارنجک‌ها رو برمی‌داشتند و به سمت بچه‌ها برمی‌گردوندند و بعد بچه‌ها مجبور بودند زمان نارنجک‌ها رو بگیرند و بعد پرتاب کنند.

از پست امداد که به طور معمول در همه عملیات‌ها پشت خط مقدم هست اما در کربلای ۵ هر کس مجروح میشد یه کم می‌بردنش جلوتر چون پست امداد از خط جلوتر بود.

از شهید بوجاریان که کنار پست امداد شهید شده بود و خمپاره خورده بود کنار سنگر حفره‌ای و خاک ریخته بود تو سنگر و نصف بدنش بیرون مونده بود و در حالت نشسته شهید شده بود.

از حاج علی لیایی که کلی زحمت کشید و مرتب می‌رفت سمت پیشونی کنار بهزاد اصغری و در رفت‌وآمد بود؛

و از حاج محمود که تو یه سنگر تنها نشسته بود و داشت نیروها رو با بی‌سیم هدایت می‌کرد و اینکه بودنش چقدر به نیروها روحیه می‌داد و خط رو آروم می‌کرد.

گفتم خلاصه‌ای از حرفای مهدی رو در حدی که یادم مونده بنویسم؛ حداقل اینه که چند خطی از یه خاطره، از یه حماسه، از یه واقعیت تلخ و از یه جنگ نابرابر به دست فراموشی سپرده نمیشه.

شهید مسعود قیدی

29

مکان شهادت: پشت کانال زوجی

زمان شهادت: عملیات کربلای ۵