نوشتهها
آلبوم مهدی خراسانی
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیآلبوم مهدی خراسانی
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیمحل مناجات شهدا
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از اردوگاه کرخه
به روایت: محسن امامی
این روزها وشبها یادآور خاطرات بسیاری از عملیاتها و رشادتهای بچهها در زمان دفاع مقدس میباشد.
اکثر عملیاتهای بزرگ و فتحالفتوحها در سه ماهه آخر سال صورت گرفته و همیشه این ماهها خاطرهانگیز بوده است. عملیات بیتالمقدس ۲ هم از این قاعده مستثنی نبود و بچهها میدونستند که عملیات مهمی در پیش داریم. این عملیات با عملیاتهای قبلی یه فرق مهم داشت و اون هم اینکه میبایستی در کوههای سر به فلک کشیده کردستان ودر دامنههای پر از برف و سرما عملیات میکردیم. اتفاقی که برای اکثر بچههای گردان تازگی داشت و شاید نادر بود. برای اینکه خیلی از بچهها برای اولین بار بود که اومده بودند جبهه و در همان اولین عملیات به دیدار معشوق شتافتند. شاید خیلیها عکس گردنه گرده رش رو ببینند بگن با هیچ تاکتیک نظامی و نیروی انسانی نمیشه به سادگی از این گردنه رد بشی وعملیات کنی. اما عظمت این کوه در مقابل عزم واراده کسانی که توکل داشتند و به این سادگی تسلیم نمیشدند، سر تعظیم فرود آورد. باید درود فرستاد به خلقکنندگان این حماسهها؛ باید خاک پای آنان را توتیای چشم کنیم؛ باید درود بفرستیم به صبر و استقامت پدران، مادران، همسران، خواهران، برادران و فرزندان معزز شهدا. باید نوشت که جوانان برومند وعاشق این سرزمین اسلامی چه فداکاریهایی کردند.
ماووت
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت: مهدی صاحبقرانی
داداش خوب من عاشق شعر (روزها فکر من این است و همه شب سخنم …) بود، نه بابا عاشق خود خدا بود، خوش بحالش.
مرحله اول عملیات وقتی پای کار رفتیم، ساعت حدودای ۲ نصف شب بود، جاتون خالی برای شام قبل از قتلگاه برامون سفره رنگین چیده بودند، یه رون مرغ رو با زرشک پلو مخلوط کرده وداغ داغ تو پلاستیک فریزر ریخته بودند. خلاصه ما که به عواقب این غذاها واقف بودیم، لب نزدیم و بیچاره اونایی که بیتجربه بودند با ولع خوردن وبعد ازاونم خیر سر تدارکات گردان که نوشابه خارجی گیر کسی نمیومد، شب عملیات سر از جبهه و بعدشم پشت خاکریزدشمن … بچه بسیجی بی ترمز اون موقع هم بدون درنظر گرفتن زمان ومکان مصرف این نوشیدنی گوارا تا آخر بطری رو سرکشید و دیگه از بعدش براتون نمیگم…..
شب واقعه
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت: مهدی صاحبقرانی
یه شب، از شبهای قشنگ جبهه، طبق عادت خوب همیشگی تو چادرهای ۳۲ نفره ای که برای هر دسته از گروهان ها در نظر گرفته بودند قبل از خواب، دور هم جمع شده بودیم تا سوره واقعه رو بخونیم، شروع کردیم به خوندن بسم الله الرحمن الرحیم اذا وقعه الواقعه ………………تا آخر. صلواتی فرستادیم، و نوبت به دعا کردن بچه ها رسید:
هرکی یه دعا میکرد و همه برای استجابتش آمین می گفتند. نوبت مهدی رسید با تمام خلوصی که داشت و با اون چهره معصومش، اینگونه از خدا خواست: «خدایا مرا انتخاب کن!» …. بچه های دسته یکپارچه آآآآآآآمـــــــــــــــــــین گفتند. نوبت من که رسید منم یه دعا کردم «خدایا توفیق اینو بما بده تا تو را انتخاب کنیم!» همه آمین گفتن. با یک صلوات برنامه واقعه خوانی به اتمام رسید.
گرمای ایمان
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از عملیات بیت المقدس ۲
به روایت: برادر خلیل نقیب زاده
«یادم میاد اون روز به ما گفتند محور عوض شده و قراره بریم یه جای دیگه عملیات کنیم. همگی خوشحال، صبح زود راه افتادیم. تا یه مسیری رو با وسیله رفتیم و بعد از ماشین پیاده شدیم.
به ما گفتند: اون ارتفاع را میبینید؟ گفتیم بله.
گفتند: خب باید بریم پشت اون ارتفاع. از دور نگاه کردیم، دیدیم چقدر پیچ داره، گفتیم: خیالی نیست، میریم. آقا چشمت روز بد نبینه! به بالای اون ارتفاع که رسیدیم، گفتند: هنوز یه ارتفاع دیگه مونده. گفتیم: باشه، رفتیم.