نوشته‌ها

عملیات والفجر ۸ (قسمت آخر)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

به جهت حجم نسبتاً کوچک منطقه‌ای که به گردان سپرده شده بود، صلاح دانسته نشده بود که تمام گردان جلو باشند. فقط گروهان یک در خط مقدم مستقر شد و بقیه از جمله ما مقداری عقبتر به عنوان پشتیبانی مستقر شدیم. سنگری را که ما مستقر شدیم، در کنار سنگر فرماندهی لشگر بود که برادر بزرگوارمان شهید دستواره به همراه بیسیم‌چی‌ها و پیک لشگر و تعدادی دیگر مستقر بودند.

عباس اسکندرلو شهید حاج حسین اسکندرلو آلبوم عباس اسکندرلو

از راست به چپ: شهید حاج حسین اسکندرلو، عباس اسکندرلو

این سنگر تقریبا سوله مانند بود که یک لودر آمد و مقداری خاک روی سنگر ریخت. چون فاصله اندکی با خط داشتیم گاهی مواقع خمپاره‌های دشمن در نزدیکی ما منفجر می‌شد. پس بایستی یک مقدار امنیت بالا باشد. از نکات جالب این بود که دیدم یکبار هم خود شهید دستواره پشت لودر نشسته و داشت روی سنگرها خاک میریخت. در این اثنا بود که یکبار این شهید بزرگوار من را دید و گفت برادر شما …. نگذاشتم حرفش کامل بشود و گفتم بله …درسته … من اخوی حاج حسین هستم … (همیشه از این برخوردها بود …) و بعد خودش اشاره به برادرش (شهید حسین دستواره) کرد و گفت … ولی ما زیاد شبیه هم نیستیم.

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۴)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

حدودهای غروب بود که به اردوگاه کارون رسیدیم. چه غروب غم‌انگیزی. حدود یک هفته قبل چه شوروحالی بود در محوطه. برو بیای بچه‌ها، شلوغی چادرها، بگو مگوها و …. اما اکنون … سکوت محض، بعضی چادرها که هیچکس نبود، بعضی هم انگشت‌شمار و…. واقعا صحنه های بسیار تلخی بود. تازه درد فراغ دوستان را حس می‌کردیم .

چند روزی به همین منوال گذشت. البته در این چند روز هم صبحگاه‌هایی داشتیم. حتی دعای کمیل با حضور شیخ حسین انصاریان و مداحی محسن طاهری در اردوگاه برپا شد. یکبار هم خود شهید حاج رضا دستواره در محل اردوگاه آمد برایمان سخنرانی کرد.

محسن فکور شهید سید حسن احراری شهید داوود دانش کهن شهید حسن نوروزی شهید احمدلو سجودی رضا فشکی حسین طوسی آلبوم محسن فکور

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: حسین طوسی، شهید داوود دانش کهن، شهید احمدلو، شهید سید حسن احراری، شهید حسن نوروزی

ردیف نشسته: محسن فکور، رضا فشکی، سجودی

یکی از اتفاقات تلخ این مدت شهادت سید حسن احراری بود. ماجرا اینطوری بود که یک شب برادر قیومی آمد سید را صدا کرد. وقتی که رفت بین بچه‌ها زمزمه شد که ظاهرا برادرش سید احمد احراری شهید شده ما منتظر بودیم که سید از پیش قیومی بیاید که چند دقیقه بعد آمد وبا آن خنده همیشگی که اینبار یک کم فرق میکرد آمد دست گذاشت رو شانه من گفت بردارمو دیده بودی …گفتم خب …گفت شهید شد … البته گویا برادر قیومی ازش خواسته بود برگردد تهران ولی قبول نکرد .

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۳)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت عباس اسکندرلو

خاکریز دوجداره

خاکریز دوجداره

کنار جاده فاو-ام القصر

منطقه عملیاتی والفجر ۸

نمی‌دانم چند دقیقه گذشت که یکباره اعلام کردند حرکت کنید …

وارد شدیم و صحنه‌های بسیار باورنکردنی را مشاهده کردیم … جاده مملو از تانک، نفر بر، پی‌ام‌پی و تیر بار و … یعنی یک لشگر کاملاً زرهی و آماده منتظر ما بودند و با آن چیزی که چند دقیقه قبل شنیدیم کاملاً فرق می‌کرد چون به ما گفته بودند چند دستگاه تانک و نفر بر بیشتر در منطقه نیست و آنچه ما دیدیم، مواجهه با یک لشگر زرهی بود که بعدها فهمیدیم لشگر ۶ زرهی عراق است.

البته مسئولین قصوری نداشتند آنان تا غروب آن روز چهار الی پنج تانک دیده بودند ولی سرعت عمل و انتقال عراقی‌ها باعث شده بود در عرض چند ساعت یک لشگر زرهی مجهز را برای پاتک همان شب و یا فردا شب وارد منطقه کنند و دراین صحنه همه غافلگیر شدند و در واقع گردان حمزه جنگی کرد که در حقیقت جنگ تن با تانک بود و مانند همیشه در طول زمان جنگ هر وقت با دشمن مواجه میشد با سخترین مرحله کار مواجه بود.

ادامه مطلب

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۲)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

16_thumb

مکان: لبه اروند رود

زمان: عملیات والفجر ۸

شب را در همان اتاقک ها به صبح رساندیم و فردا صبح به سمت منطقه یعنی نزدیکی خط حرکت کردیم. کلی کامیون و ادوات جنگی از دشمن مانده بود که یادمه هر لشگری که زودتر رسیده بود با رنگ پیسولت نوشته بودند …اموال لشگر فلان و… ما در جایی پیاده شدیم که از قرائن وشواهد بر می‌آمد که محل تدارکات وآشپزخانه دشمن بود. کلی قوطی‌های بزرگ از شیر خشک به صورت دست نخورده بود. کلی خرمای کنجدی، برنج، مجله و حتی لباس وموتورسیکلت و … آنجا موجود بود. شب را در همان منطقه به صبح رساندیم .

ادامه مطلب

عملیات والفجر ۸ (قسمت ۱)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

z2_thumb

از راست به چپ: عباس اسکندرلو، شهید موسی شعبانی، حسین اسداللهی

بسم الله الرحمن الرحیم

ما در جنگ برای یک لحظه از عملکرد خود پشیمان نیستیم . «امام خمینی (ره)»

این ایام مصادف است با سالگرد عملیات کربلای ۵ و والفجر ۸

خداوند همواره تفضلاتش را بیش از پیش نثار آن عزیزانی نماید که خالق آن حماسه‌های بی‌نظیر بودند نام و یاد ایثار گران دفاع مقدس را هیچکس نمیتواند پاک کند اگر دشمنان توانستند نام و یاد سرور شهیدان را محو ونابود کنند، خواهند توانست این حماسه‌ها را از ذهن‌ها محو کنند .

میخواهم یاد وخاطره ای از آن ایام کنم باشد خداوند به برکت شهیدانی که چند صباحی در کنار یکدیگر بودیم بر ما عنایتی کند تا بیشتر شرمنده نباشیم و توفیق شفاعتشان نصیب ما گردد .

در تاریخ ۲۰/۱۱/۶۴عملیاتی در منتهی الیه جنوب غربی کشور در منطقه اروند رود با رمز یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) آغاز گردید به نام والفجر۸٫

شاید کمتر فرماندهی پیش بینی می‌کرد که بایستی بیش از ۷۰ روز نبردی سنگین وآتش‌های سهمگین را تحمل و تجربه کنیم .

ادامه مطلب

گروهان دو دسته یک

2693

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: ناصر دودماندوست، عباس اسکندرلو، شهید شیخ عباسی، والی پور، شهید ابوالفضل مقدسی، شهید موسی شعبانی، اکبر طیبی، شهید شعبان میرآخوری، مهدی صاحبقرانی

ردیف نشسته: اکبر حسین زاده، داوود معقول، زارعی، شهید عابدینی، اصغری، شهید مسلمی، حسین اسداللهی

مکان: اردوگاه کرخه

زمان: قبل از عملیات والفجر ۸

شهادت هنر مردان خداست

به یاد شهید حسین عرب کرمانی

به روایت: اصغر محبی

63_thumb1

از راست به چپ: ؟، بهرامی، شهید عربشاهی، شهید حسین عرب کرمانی، باقری، عباس اسکندرلو

مکان: دهکده حضرت رسول (ص)، چنانه

زمان: قبل از عملیات والفجر ۱

«خوندن خاطرات عملیات والفجر مقدماتی من برد تو حال هوای اون شب .

یادم اومد که اون لحظاتی که خمپاره ها مثل بارون روی سرمون می باریدند و لحظه به لحظه بر تعداد شهدا افزوده می شد ، من، عباس اسکندرلو، محمد ستوده، داود مجیدی، محمدرضا مسجودی و علی باقری که هممون توی یک چادر باهم زندگی کرده بودیم ، زیر اون گلوله ها هم توی سینه کش خاکریز هر لحظه انتظار شهادت را می کشیدیم و شهید حسین عرب کرمانی بالای سرما همش در تردد بود و روحیه میداد.

یک گلوله خمپاره درست بالای سر من و محمد ستوده منفجر شد و کوهی از خاک را روی سرما ریخت. وقتی سرمون رو از خاک بیرون کشیدیم، دوتا از برادران در سمت راست ما شهید شده بودند، اسمشان یادم نیست. در همین لحظه شهید حسین عرب کرمانی نزدیک اومد که اوضاع رو ببینه، یکباره یک خمپاره دیگه اومد و درست در یک قدمی ما منفجر شد.

ىادمه وقتی خمپاره داشت سوت می کشید عرب کرمانی درحال نشستن بود، وقتی سربلند کردیم عرب کرمانی روی سینه کش روبروی شیار پرتاب شده بود و فقط دوتا پا ازش باقی مونده بود.

جلیل هنوز زنده بود اومد پرسید عرب کو؟

نشونش دادیم. رفت از تو جیبش وصیتنامه اش رو درآورد و لحظاتی بعد هم که خودش به خیل شهدا پیوست.
خداوند به ما توفیق پیروی از راه شهدا را عنایت نماید.»