نوشته‌ها

کجایند مردان بی ادعا

امشب شب ۲۴ ماه بهمن است.

۲۶ سال پیش در چنین شبی گردان حمزه با رمز یا فاطمه الزهرا در سلسله عملیات والفجر ۸ در جاده فاو ام القصر به قلب دشمن زد. در واقع گردان نبردی سهمگین با یک لشگر زرهی (لشگر ۶ زرهی عراق) آغاز کرد. این نبرد، نبرد تن با تانک بود. دوستانی که بودند گواهی میکنند که چه قیامتی در این نبرد نا برابر با دشمن بعثی داشتیم که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست.

دوستان زیادی از ما در این عملیات به شهادت رسیدند و ما را در این وانفسای دنیا تنها گذاشتند، شهید گلستانی، امیری فر، میرآخوری، احراری و….

یاد شهدا را بایک صلوات گرامی بداریم

— عباس اسکندرلو

۲۴ ساعت در جبهه

به یاد نیروهای دسته یک گروهان یک گردان حمزه

خاطره ای از برادر محسن امامی

اون شب در اردوگاه کرخه، تو چادر دسته یک، وقتی سوره واقعه رو قرائت کردیم، با خودم تصمیم گرفتم صبح برای عبادت و خوندن نماز شب از همه زودتر بلند بشم. وقتی این تصمیم رو گرفتم و رفتم زیر پتو تا بخوابم دلهره داشتم، همش فکر می‌کردم که همه بچه‌ها دارند منو نگاه می‌کنند، خیلی طول کشید تا خوابم ببره. خوشبختانه اون شب رزم شبانه نداشتیم و راحت خوابیدیم. دم دمای صبح، قبل از اذان صبح بیدار شدم اما متاسفانه باز هم عقب افتاده بودم و شاید نیمی از بچه‌ها از چادر بیرون رفته بودند.

از چادر اومدم بیرون. بچه‌های تبلیغات طبق معمول هر روز صبح، مناجات زیبای حضرت امیر (ع) – با صدای دلنشین برادر نورایی – رو گذاشته بودند پشت بلند گو‌ها و صدای مولای یا مولای اون تو فضای اردوگاه طنین‌انداز شده بود. هنوز بعد از سال‌ها یاد اون لحظات خیلی آرامبخش و شیرینه.

ادامه مطلب

۱۲ شهید و ۲ جانباز در یک عکس ۱۴ نفره

attachment.ashx

بالا نشسته از راست شهید مسعود اهری، شهید محسن گلستانی، تکیه داده به سنگ شهید نعمتی

پایین شهید زارع، شهید رهبر، شهید حسن رضی، شهید نیکبخت، شهید اکبر مدنی، سمت چپ نفر تکی شهید ؟؟، شهید جلایری، علی شهبازی، حسن اعلایی نیا، شهید علی قابل و شهید مهدی کبیر زاده

ارسال عکس از برادر حسین گلستانی

آلبوم حسین گلستانی

attachment.ashx

از راست به چپ: ؟، شهید سعید رحمانی، شهید محسن گلستانی، شهید احمد احمدیزاده، شهید مهدی کبیرزاده

نفر نشسته روی سنگها و در حال خواندن کتاب: شهید محمد علیان نژاد

دسته اخلاص

2709

سرود سنگر

فکر کنم  این سرود – که شهید محسن گلستانی زیاد میخونده و همرزمانش هم خیلی بهش علاقه داشتن- برای دوستانی که تو گردان بودن حتما خیلی بیشتر از من یادآور خاطرات تلخ و شیرین روزهای دفاع مقدس باشه چون تا جایی که یادمه این سرود رو داداش فخرالدین اونقدر تو مرخصی هاش زمزمه میکرد که تا تو کتاب «دسته یک» دیدمش ریتم خوندنش کاملا اومد تو ذهنم.

«ای سنگر، ای سنگر، به جا می‌مانم

تا نگیرم کربلا به جا می‌مانم

همسنگر، همسنگر، به جا می‌مانم

ادامه مطلب

چادر دسته یک

خاطره ای از چادر دسته یک

به روایت: محسن گودرزی

«من کتاب نهج البلاغه‌ای را که اسدالله پازوکی هدیه داده بود به اصغر دادم تا از آن بیشتر استفاده شود. ساک شخصی اصغر، یک کتابخانه همراه بود که آن را از این اردوگاه به آن اردوگاه می‌کشید. از آن جمله، چند کتاب درباره توحید هم داشت که احادیث جالبی از آنها را برایمان می‌خواند و توضیح می‌داد. بعضی وقت‌ها هم سعید پورکریم به انتهای چادر و پاتوق ما می‌آمد و می‌گفت: از این کتابهایتان به ما […] هم بدهید تا ما هم یاد بگیریم.

این ماجرای ته چادر بود. سر چادر جای مسئول دسته بود. آنجا بیشتر قرآن تلاوت می‌شد. محسن گلستانی خود قرآن را به چند سبک می‌خواند. برادرش حسین هم مثل او احوالی عرفانی داشت. میانه چادر اما جایگاه دانش آموزان دسته بود که سرگرم درس و مشقشان بودند. گاهی البته آنها به آن سوی چادر یعنی محل قاریان قرآن و گاهی به این سوی چادر یعنی مقر فلسفه‌خوانان نظر داشتند، از بس کنجکاو و راهجو بودند.»

منبع: کتاب «دسته یک»، تدوین اصغر کاظمی، چاپ ششم (۱۳۸۸)، ص ۳۸