نوشته‌ها

میهمانی دسته مصطفی رحیمی

خاطره ای از کرخه

به روایت: محسن امامی

اجازه بدین یه خاطره از یه موضوع قشنگ وزیبا از اردوگاه کرخه بگم.

همینجایی که تو این عکس فخرالدین با این چهره معصومانه ایستاده.

یکی از عادتهای خوب بچه‌ها توی جبهه این بود که  بچه‌های یکی از دسته‌ها، بچه‌های یه دسته دیگر رو دعوت میکردند به ناهار. و جالب این بود که اگه خیلی سنگ تموم میذاشتن، کنار ناهار  یه سالاد و یا یه نوشابه میگذاشتند؛ تازه اون هم به شرطی که روز قبلش یکی از بچه‌ها مرخصی میگرفت و میرفت نزدیکترین شهر به پادگان یا اردوگاه و تازه جالبتر اینکه دسته میهمان با تدارکات هماهنگ میکرد که ناهار اون روزشون رو بدن به اون دسته میزبان.

خبر رحلت امام (ره)

بمناسبت بیست و دومین سالگرد ارتحال امام عزیز
به روایت: محسن امامی

وقتی خبر رحلت حضرت امام رو شنیدم نتونستم طاقت بیارم. کوله پشتی زمان جنگ رو برداشتم و اعزام انفرادی گرفتم رفتم دوکوهه. اون موقع چون گردان پدافندی داشت اعزام انفرادی می‌دادند. اونجا متوجه شدم که گردان در منطقه پاسگاه زید مشغول پدافند منطقه هست. به وسیله خودرویی که به اونجا می‌رفت همراه شدم وغروب بود که رسیدم اونجا.
وقتی از ماشین پیاده شدم و دوباره بچه‌ها رو تو اون لباس خاکی‌های زمان جنگ دیدم دلم گرفت. غروب اونجا هم که عجب غم انگیز و دلگیر بود. بی‌اختیار با بچه‌ها گریه می‌کردیم تعداد دیگه‌ای از بچه‌های زمان جنگ هم که طاقت شنیدن خبر وفات حضرت امام رو نداشتند اومده بودند اونجا و بالاخره جمعمون جمع بود. شب زیارت عاشورای باحالی خونده شد و توی همون چادر‌ها خوابیدیم.
شب خواب عجیبی دیدم اما همون جا تو خواب هم معنی اون رو درک کردم.
خواب دیدم…

 

تسبیحات حضرت زهرا (س)

خاطره ای از اردوگاه کوزران

به روایت: محسن امامی

وقتی تو اردوگاه کوزران بودیم، هر روز صبح نماز جماعت باحالی داشتیم که بعد از اون هم زیارت عاشورای با صفایی خونده می‌شد. من همیشه عادت داشتم بعد از خوندن نماز، تسبیحات حضرت زهرا (س) رو تند تند می‌گفتم و بعد هم بقیه تعقیبات رو انجام می‌دادم. یه بار اکثر بچه‌های گردان رفته بودند مرخصی و تعداد محدودی مونده بودند.
شب که خوابیده بودم خواب محسن گلستانی رو دیدم که شاد و خندان و با روی خوش به من گفت: «چه خبرته اینقدر تند تند تسبیحات رو می‌گی؟ این تسبیحات رو باید خیلی آهسته و با آرامش خاصی بگی!»

صبح که از خواب بیدار شدم خیلی خوشحال بودم و شاکر که اونا هنوز هم به یاد ما هستند …

مناجات

به یاد شهیدان گلستانی و استاد نظری

ارسالی از: برادر محسن امامی

مژده بدم عاشقا …

یه شب می‌آد که شب عملیاته

همینکه توی ستون داری راه می‌ری

صفیر گلوله‌ای پیام حق رو برات می‌آره

به گوش جان می‌خری

 

ادامه مطلب

آخرین لحظات دیدار دو برادر

به یاد شهید محسن گلستانی

به روایت: حسین گلستانی

روز بیست و سوم بهمن ماه

توی جاده فاو ام القصر گفتند کنار جاده سنگر بزنید و منتظر باشید. درگیری توی جاده‌های منتهی به شهر تسخیر شده  فاو شدید بود. به ما خبر دادند ابراهیم اصفهانی (فرمانده گردان عمار)، امیر گره گشا و شیخ آذری (معاونان گردان)، جهاندیده (فرمانده تدارکات)، عباسی (فرمانده مخابرات) و تعداد دیگه‌ای از دوستان قدیمی من و محسن شهید شدند. باورش مخصوصاً برای محسن که مدت زیادی رو با این عزیزان گذرونده بود، خیلی سخت بود.

مبارزه با نفس

به یاد شهید مصطفی درخشان

به روایت: محسن امامی

اجازه بدین یه خاطره از شهید مصطفی درخشان بگم از شهدای گردان عمار از زبان شهید گلستانی ولی قبل از اون در مورد این شهید و دوست و رفیق بسیار صمیمی‌اش شهید امیر تهرانی مقدماتی رو بعرض میرسونم.

امیر و مصطفی عین دوقلوهای به هم چسبیده همه جا با هم بودند واز هم جدا نمیشدند. از اون بچه هیأتی‌های ناب بودند که وقتی تو هیأت می‌اومدند، بچه‌ها از ناله کردن‌ها وگریه‌های شدید وبلند اونا می‌فهمیدند این دو نفر تو جلسه هستند. وقتی روضه اهل‌ بیت (ع) خونده میشد در مصائب اونا این دو نفر، درگوشی یه مطالبی به هم می‌گفتند و بعد می‌زدند زیر گریه که از خود بی‌خود می‌شدند و شدید گریه می‌کردند. طوری شده بود که این آخریها به خاطر رعایت حال مصطفی و امیر،  مداح وقتی میخواست شروع کنه اول نگاه می‌کرد ببینه مصطفی و امیر تو هیأت هستند یا نه و بعد روضه رو متعادل میخوند. روحشون شاد. 

ادامه مطلب

دعای توسل

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به یاد شهید محسن گلستانی

به روایت: محسن امامی

قبل از عملیات والفجر هشت بچه های دسته شهید گلستانی و یا همان کودکستان شهید گلستانی متوجه شده بودند که عملیات سختی را در پیش دارند بنابراین سعی داشتند هم از لحاظ جسمی وهم از لحاظ معنوی خودشون را آماده کنند.

یک شب که شب چهارشنبه و شب خواندن دعای توسل بود شهید گلستانی خیلی صحبت کرد. گریه کرد و از بچه ها خواست خیلی دعا کنند چون عملیات سختی در پیش داشتیم. محسن گفت: من دعا را شروع میکنم بعد از من هر کدام از بچه ها به یکی از معصومین متوسل شوند و آن فراز از دعا را بخوانند. چون به بچه های دسته اش خیلی اعتقاد داشت.

ادامه مطلب