ماووت – زمستان ۶۶
از راست به چپ:
ردیف بالا: ؟، ؟، ؟، ؟، ؟، شهید رجایی، شهید سعید رحیمی، شهید فخرالدین مهدی برزی
ردیف پایین: شهید جواد زندیه، شهید غلامی، ؟، ؟
از راست به چپ:
ردیف بالا: ؟، ؟، ؟، ؟، ؟، شهید رجایی، شهید سعید رحیمی، شهید فخرالدین مهدی برزی
ردیف پایین: شهید جواد زندیه، شهید غلامی، ؟، ؟
خاطره ای از عملیات بیت المقدس ۲
به روایت: مهدی صاحبقرانی
از زمان درگیری ما در اون شب سرد و برفی و شهادت فخرالدین عزیزم و یاران باوفای دسته ۱ گروهان یک با زمان به خاکسپاری داداش فخرالدین، ۸ روز فاصله وجود داشت. این موضوع برمیگشت به همون شب حادثه…..
اون شب دسته ما اولین گروهی بود که پای کار رسید، یعنی اصلاً قرار نبود ما در مرحله اول عملیات باشیم، منتها بدلیل جاموندن دسته های ۲ و ۳، چاره ای نبود مگر اینکه به دستور فرمانده محور عملیاتی – شهید امینی – با تمام توان و آمادگی بالای روحی و روانی، با رمز یا زهرا به دل دشمن بزنیم.
خاطره ای از اردوگاه کرخه
به روایت: محسن امامی
این روزها وشبها یادآور خاطرات بسیاری از عملیاتها و رشادتهای بچهها در زمان دفاع مقدس میباشد.
اکثر عملیاتهای بزرگ و فتحالفتوحها در سه ماهه آخر سال صورت گرفته و همیشه این ماهها خاطرهانگیز بوده است. عملیات بیتالمقدس ۲ هم از این قاعده مستثنی نبود و بچهها میدونستند که عملیات مهمی در پیش داریم. این عملیات با عملیاتهای قبلی یه فرق مهم داشت و اون هم اینکه میبایستی در کوههای سر به فلک کشیده کردستان ودر دامنههای پر از برف و سرما عملیات میکردیم. اتفاقی که برای اکثر بچههای گردان تازگی داشت و شاید نادر بود. برای اینکه خیلی از بچهها برای اولین بار بود که اومده بودند جبهه و در همان اولین عملیات به دیدار معشوق شتافتند. شاید خیلیها عکس گردنه گرده رش رو ببینند بگن با هیچ تاکتیک نظامی و نیروی انسانی نمیشه به سادگی از این گردنه رد بشی وعملیات کنی. اما عظمت این کوه در مقابل عزم واراده کسانی که توکل داشتند و به این سادگی تسلیم نمیشدند، سر تعظیم فرود آورد. باید درود فرستاد به خلقکنندگان این حماسهها؛ باید خاک پای آنان را توتیای چشم کنیم؛ باید درود بفرستیم به صبر و استقامت پدران، مادران، همسران، خواهران، برادران و فرزندان معزز شهدا. باید نوشت که جوانان برومند وعاشق این سرزمین اسلامی چه فداکاریهایی کردند.
خاطره ای از کرخه
به روایت: محسن امامی
اجازه بدین یه خاطره از یه موضوع قشنگ وزیبا از اردوگاه کرخه بگم.
همینجایی که تو این عکس فخرالدین با این چهره معصومانه ایستاده.
یکی از عادتهای خوب بچهها توی جبهه این بود که بچههای یکی از دستهها، بچههای یه دسته دیگر رو دعوت میکردند به ناهار. و جالب این بود که اگه خیلی سنگ تموم میذاشتن، کنار ناهار یه سالاد و یا یه نوشابه میگذاشتند؛ تازه اون هم به شرطی که روز قبلش یکی از بچهها مرخصی میگرفت و میرفت نزدیکترین شهر به پادگان یا اردوگاه و تازه جالبتر اینکه دسته میهمان با تدارکات هماهنگ میکرد که ناهار اون روزشون رو بدن به اون دسته میزبان.
به روایت : محسن امامی
بعد از پدافندی مهران و پس از اینکه گردان حمزه به پادگان دوکوهه اومد، بعضی از نیروها تسویه کردند و درمقابل تعداد زیادی نیروی تازه به گردان وارد شدند. تعداد نیروهای جدید آنقدر زیاد بود که گردان استعداد تشکیل چهار گروهان را داشت. اینو گفتم تا آخر خاطره بگم بعد از عملیات کربلای پنج چه تعداد از این نیروها سالم موندند. مدت کمی وقت داشتیم برعکس عملیاتهای قبلی که حدوداً یکسال فرصت داشتیم. گفته میشد که عملیات خیلی سختی رو در پیش داریم. بنابراین باید آماده میشدیم.
گروهانها سازماندهی شدند. نیروهای دستهها مشخص شدند. فرمانده دسته یک از گروهان یک گردان حمزه برادر گلستانی، معاون گروهان برادر مهدی خراسانی و فرمانده گروهان برادر قاسم کارگر.
خاطره ای از عملیات کربلای ۵
به روایت: محسن امامی
اینجا مهران است دقیقا مکانی که فخرالدین مراحل اولیه عروج را شروع کرد.
زمانی که مهدیپور و دوستانش شهید شدند، فخرالدین اثرات مثبت این شهادت رو احساس کرد. اینو میشد از رفتار و کردار و در عمل فخرالدین فهمید. اینجا بود که وقتی دسته یک فرماندهاش شهید شد، برادر گلستانی (که در عملیات والفجر هشت به شدت زخمی شده بود و تازه بهبود یافته بود و همان شب هم به خط رسیده بود) شد فرمانده دسته یک. اون رفت و در سنگری که فخرالدین بود، مستقر شد وچون پیک دست – زندیه – شهید شده بود، فخرالدین به عنوان پیک دسته معرفی شد. این دو نفر تا زمانی که فخرالدین شهید شد با هم بودند.
خاطره ای از عملیات کربلای ۸
به روایت: محسن امامی
میخواستم از عملیات کربلای هشت که یه محک جدی برای رزمندگان گردان حمزه وهمچنین تجربه خوبی برای فخرالدین بود یه خاطره جالب براتون تعریف کنم.
بعد از عملیات سنگین کربلای ۵ آماده شدیم برای انجام یه عملیات دیگه تو منطقه شلمچه. نمیدونم چرا از این منطقه عملیاتی زیاد خوشم نمیاومد. انشا الله در خاطرات بعدی دلیلش رو میگم. از اردوگاه به سمت مقر شهید مطهری حرکت کردیم. مقر شهید مطهری آخرین سنگرهای خودی هست که آخرین توصیهها میشه. توجیهات خط انجام میشه. خداحافظیها صورت میگیره وهمه آماده نبرد میشوند. معمولاً فرمانده دستهها آخرین صحبتها رو میکنند. به هر حال به سمت خط حرکت کردیم. بچه ها شاد بودند. خوشحال از اینکه به سمت خدا میروند سرودهای زمان بچگی رو میخوندند و شاد و شنگول به منطقه عملیاتی رسیدیم.