نوشتهها
شهید اسدالله پازوکی
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیآلبوم موسوی
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیشهید اسدالله پازوکی
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیشهید اسدالله پازوکی
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزی«فرمانده دلاور و دوست داشتنی گردان حمزه شهید حاج اسدالله پازوکی رو همه دوست داشتند. آخرین بار وقتی شب بیست و چهارم بهمن سال ۶۴ برای عملیات تو جاده ام القصر میرفتیم دیدمش. نور مهتاب به صورتش میخورد و چهره با صلابتش مثل ماه میدرخشید. لباس فرم سپاه به تنش بود و مثل همیشه آستین دست چپش رو که قطع شده بود بالا زده بود. روحش شاد»
— محسن امامی
چادر دسته یک
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از چادر دسته یک
به روایت: محسن گودرزی
«من کتاب نهج البلاغهای را که اسدالله پازوکی هدیه داده بود به اصغر دادم تا از آن بیشتر استفاده شود. ساک شخصی اصغر، یک کتابخانه همراه بود که آن را از این اردوگاه به آن اردوگاه میکشید. از آن جمله، چند کتاب درباره توحید هم داشت که احادیث جالبی از آنها را برایمان میخواند و توضیح میداد. بعضی وقتها هم سعید پورکریم به انتهای چادر و پاتوق ما میآمد و میگفت: از این کتابهایتان به ما […] هم بدهید تا ما هم یاد بگیریم.
این ماجرای ته چادر بود. سر چادر جای مسئول دسته بود. آنجا بیشتر قرآن تلاوت میشد. محسن گلستانی خود قرآن را به چند سبک میخواند. برادرش حسین هم مثل او احوالی عرفانی داشت. میانه چادر اما جایگاه دانش آموزان دسته بود که سرگرم درس و مشقشان بودند. گاهی البته آنها به آن سوی چادر یعنی محل قاریان قرآن و گاهی به این سوی چادر یعنی مقر فلسفهخوانان نظر داشتند، از بس کنجکاو و راهجو بودند.»
منبع: کتاب «دسته یک»، تدوین اصغر کاظمی، چاپ ششم (۱۳۸۸)، ص ۳۸