نوشتهها
شفاعت یادت نره
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از شلمچه
منبع: سایت نجوا
حمید بهرامی از بچه های گردان حمزه از لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) تعریف می کرد: شدت درگیری در خاکریز دو جداره ی شلمچه بالا گرفته بود. از هر طرف خمپاره می آمد و گلوله، از همه بدتر تک تیراندازی عراقی بود. چند روزی از شروع عملیات کربلای هشت می گذشت. ذوق و شوق نبرد رویا رو با دشمن – آنچه همیشه انتظارش را می کشیدم – گرمای بهار سال ۶۶ را برایم قابل تحمل کرده بود.
با شنیدن صدای تانکی که هر لحظه نزدیکتر می شد، سعی کردم به طوری که مثلاً تک تیر اندازها متوجه نشوند، سرم را بالا بیاورم و جلو را نگاه کنم، سر بالا بردن همانا و …
قبلاً شنیده بودم شهدا، لحظات آخرشان را در آغوش ائمه، بخصوص اباعبدالله(ع) می گذرانند. شروع کردم به ذکر یا اباعبدالله. ناگهان متوجه شدم کسی سرم را از زمین بلند کرد و بر زانوی خود نهاد. باورم نمی شد. شروع کردم به التماس و در همان حال، گریستن. دوست داشتم چشمانم می توانست او را ببیند. مچ دستش را محکم و سفت گرفتم و گفتم: تو رو خدا… حسین جان… منم با خودت ببر… قربونت برم…
ناگهان آنکه سرم رابه زانویش گرفته بود، به حرف آمد و گفت: بهرامی… بهرامی… منم «مهرعلی»… شفاعت یادت نره…
خون خونم را می خورد. در همان گیجی و منگی، مشتی به طرفی که احساس می کردم صورتش باشد، پرتاب کردم و گفتم: لامصب، من دارم می میرم تو یکی می گی شفاعت یادت نره؟
آلبوم ناصر رخ
/۳ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیاز راست به چپ:
ردیف اول (ایستاده): حمید بهرامی، حسین پناهی، محمود یزدانی، بهزاد اصغری، عمو درویش، شهید زندیان، احسان عقیلی، ؟، احمد پورسلیمان، ؟، ؟، امیر بیک، شهید سلیمی، ؟
ردیف دوم: محمدی، ؟، مهرپور، ؟، شهید علیرضا امکانیان
ردیف سوم: ناصر رخ، احمد محمدی، شهید اشرف، ؟، ؟
مکان: کرخه
زمان: قبل از عملیات کربلای یک