نوشتهها
آلبوم حسن معروفی
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیعملیات والفجر ۸ – قسمت ۳
/۱ دیدگاه/در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت حسن معروفی
… آن شب بچه هایی که با برادر مجتهدی رفته بودند جلو به کمک نیروهای رزمنده ، برگشتند پیش ما و شهید رحمانی از ناهماهنگی در محور عملیات و پاتک شدید عراقی ها طی چندین مرحله و به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها ی عمل کننده و شهید شدن برادر ارادتی و جا ماندن جنازه ایشان و شکنجه اسرا در همان جا برای گرفتن اطلاعات توسط نیروهای بعثی خبر داد، ایشان نقل می کرد صدای کمک خواستن بچه ها را می شنیدیم ولی تا بلند می شدیم برویم کمک آنها با تیر ما را می زدند ، فردا صبح بعد از خوردن صبحانه و یادی از شهدا، با بیان خاطرات آنها ، مشغول استراحت شدیم و روی سکوی داخل سنگر استراحت می کردیم، که با صدای انفجار همه جا را خاک فرا گرفت ، من و برادر شهید رحمانی از روی سکوی تخت مانند داخل سنگر به بالا و پایین پرت شدیم.
متن کامل در ادامه مطلب
عملیات والفجر ۸ – قسمت ۲
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت: حسن معروفی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام به شهدا، امام راحل و امام زمان عج الله تعالی و خدمت تمامی عزیزانی که روزگاری گرد و غبار خاک جبهه، آن خاک پاک، برروی لباس و تن شان نشسته است؛
برادرانی که برای نمازهای یومیه و نماز شب در حوض حسینیه حاج همت وضو گرفتند،
به یاد حسینیه حاج همت موقعیکه لشکر نیروی جدید میگرفت و سرتاسر حسینیه پر می شد از رزمندههایی که به عشق شهادت و انجام تکلیف از خانه و زندگی مادی دل کنده و مسافت طولانی را آمده بودند تا به فرمان رهبر و امام شان لبیک بگویند؛
به یاد آن تصویرهای روی دیوار و ساختمانهای دو کوهه که شهدای بسیاری با آن عکس یادگاری گرفتند تا آیندگان بدانند که بسیج، مدرسه عشق است.
خاطره عملیات والفجر ۸ (۲۴ بهمن سال ۶۴ قسمت دوم) با عنایت به اینکه قسمت اول عملیات را بطور خلاصه بیان کردم و تازه با سایت گردان حمزه آشنا شده بودم و از شور و هیجان دوستان و آن اشتیاق زیاد عزیزان مطلع نبودم قسمت اول را با جزییات بیشتر بیان می کنم تا زحمات شهدا و دیگر همرزمان در تاریخ جاودانه بماند.
تا اینجا گفته شد که بعد از آمدن دستور عقب نشینی توسط برادر حاتمی که بجای شهید امیرامیری (پیک دسته سه از گروهان سه) که در اول عملیات، موقعیکه از خاکریز دوم از کنار مینها و سیم خاردارها رد شدیم و وارد معرکه شدیم، کنار جاده سمت چپ پناه گرفتیم، آنهم بخاطر آتش شدید تیربار و دوشکا و نارنجک.
کنار من یک نیروی گارد ویژه عراقی بود که از ترس گلوله و آتش شدید بهم دیگر کار نداشتیم و فقط همدیگر را نگاه میکردیم ، در این بین یک نفر گفت: بیاید این طرف جاده!
ادامه مطلب
خاطره ای از عملیات والفجر ۸
/۰ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه روایت: حسن معروفی
به نام الله روزی دهنده شهدا
در دسته ۳ گروهان ۳ کمک آرپی چی زن برادر فرخی بودم. شب عملیات برای گرفتن پل اصلی فاو-ام القصر و تثبیت منطقه فاو، ستون پیاده بطرف جلو در حرکت بود که با صدای عربی قف قف و صدای نارنجک مسؤل اطلاعات عملیات ل ۲۷ تیراندازی از هر طرف شروع شد و ما پشت بلوکها کنار جاده سنگر گرفتیم و هر دسته بترتیب برای شکستن خط دشمن وارد عمل شد.
دسته ۱ شهید گلستانی بیشترین شهید را بین دو خاکریز داد، بطوری که وقتی ما وارد خط شدیم، روی خون حرکت می کردیم و صدای آه و ناله مجروحین بگوش می رسید اما به ما آموزش داده بودن فقط امدادگر و حمل مجروح اجازه کمک دارد و دیگر نیروها کارشان جنگیدن است .
دسته از بین تانگهای بی ام پی بطرف ام القصر در حرکت بود. گاهی زمین گیر می شدیم ودوباره به حرکت ادامه می دادیم. در همان لحظه ورود بعلت درگیری رودرو با نیروهای داخل تانگها که از نیروهای گارد ویژه بودن، آرایش نظامی ما بهم ریخت.
شهید امیرامیری و علیرضا مسیح همان اول بدیار معبود شتافتن. حدود ۴ تا ۵ نفردر هر طرف جاده به سمت جلو براه افتادیم. صدای ناله کاشانی بگوش می رسید که درخواست کمک داشت اما در همان موقع نیروهای گارد آماده ضربه و پس گرفتن خط بودن.