نوشته‌ها

آلبوم علی شهبازی

37

از راست به چپ: شهید نیکبخت، شهید محمد امین شیرازی، بهار، علی شهبازی، شهید معتمدی

«این عکس خیلی باحاله فکر کنم یکی از شیارهای رودخونه کرخه هست البته باحالی اون به خاطر اینکه شهدای عزیزمون اونجا عکس انداختند ….نفر اول شهید نیکبخت دومی شهید شیرازی سومی برادر بهار چهارمی هم که برادر شهبازی خودمونه اما نفر پنجم شهید معتمدی میباشد کسی که اخوی بنده خیلی اونو دوست داشت و به اون احترام میگذاشت به نظر محسن شهید معتمدی چشم دلش باز بود وخیلی چیزها رو با چشم دل میدید خودم قبل از عملیات والفجر هشت تو حسینیه گردان میدیدم خیلی از بچه های گردان که شهید شدند دوست داشتند تو نماز جماعت پشت سر ایشون بایستند مثل شهید احراری با دقت خاصی نماز جماعت که شروع میشد می اومد و پشت سر شهید معتمدی می ایستاد به هر حال شهید محسن و احراری و……….حتما یه چیزهایی دیده بودند که خب ما که غافلیم ………..شادی روح همه شهدا صلوات»

— حسین گلستانی

وقتی همه آنها کنارمان بودند …

Sahebghereny-Photo-249

این دستنوشته رو از آلبوم برادر صاحبقرانی پیدا کردم. دستخط داداش فخرالدین … و امضاش …

نمیدونم در قسمت برچسبها اسم شهدا رو درست حدس زدم یا نه؟ اما تعدادی از این عزیزان که اسامی اونها برای نگهبانی در این یادداشتهای کوچک دستنویس آورده شده عروج کردند و رفتند …

امیدوارم همانگونه که این عزیزان از مرزهای وطنمون نگهبانی کردند ما نیز از جانفشانی آنها قدردانی کنیم و یاد اون ازخودگذشتگی های داوطلبانه بی مزد و منت رو بر دیده منت بگذاریم و با تمام وجود حفظ کنیم.

باشد که پاسداران واقعی راهشان باشیم.

آلبوم مهدی صاحبقرانی

Sahebghereny-Photo-219

از راست به چپ: شهید فخرالدین مهدی برزی، محمود برنا، حسین گلستانی

شهید قاسم یاراحمد

Sahebghereny-Photo-275
«این شهید بزرگوار یعنی قاسم یار احمد خودمون خیلی باصفابود. خیلی خوش اخلاق و خیلی شوخ بود. وقتی با خراسانی و طیبی و یاراحمد و….تو چادر گروهان دور هم جمع می شدیم و از همه جا و همه چیز حرف میزدیم این قاسم یار احمد بود که نقل مجلس ما میشد. مخصوصا که این اخریها دختر کوچولوش هم به دنیا اومده بود و چقدر به ما پز میداد که چه دختری دارم و چقدرخوشگله و چقدر دوست داشتنیه و ….کلی تعریف و تمجید..
تو پدافندی شاخ شمیران من برای کار خیر ازدواج به تهران اومدم چند روزی نگذشته بود وقتی در خونمون به صدا در اومد و من رفتم در رو باز کردم هنوز یادم نرفته مهدی خراسانی با محمود برنا رو دیدم که خیلی تعجب کردم .مهدی با همون موتور سوزوکی هزار معروفش اومده بود مهدی تعریف کرد وقتی من اومدم مرخصی شهید یاراحمد همزمان که فرمانده دسته یک بود به گروهان هم کمک میکرد تو یکی از بازدید هایی که از سنگرها داشت بر اثر اصابت ترکش شهید میشه. خداییش خیلی ناراحت شدم. اما ناراحتی من بیجا بود چون به بهترین مقامی که میتونست به دست بیاره دست پیدا کرده بود .
اون موقع ناراحتی من از این بود که دختر کوچولوی نازش رو خیلی ندید و شهید شد اما حالا مطمئنم که اون دختر مایه عزت و سر افرازی پدر هست .
روحش شاد
روح پدر بزرگوارش هم شاد … عمو درویش تمام نشدنی

شهید بهروز آذری

Sahebghereny-Photo-277
«این اقا بهروز گل که واقعا دوست داشتنی بود. میشه گفت از یه خانواده تحصیلکرده و مرفه به جبهه اومده بود. یادم میاد اون زمان شاید بعضی ها اگر پای کسی شلوار لی میدیدند، فکر میکردند طرف حتما ضد انقلاب و ضد جنگه و یا اگر آستین کوتاه می پوشید، رو دستش رنگ می پاشیدند.
این فرمانده گردان خوش تیپ ما وقتی از جبهه می اومد مرخصی وقتی با بچه های گردان حمزه به سفر میرفتیم شلوار لی با پیراهن استین کوتاه میپوشید. اون سفر زیارتی قم رو هیچوقت فراموش نمیکنم که با مهدی خراسانی وشهید آذری و ….. ….چقدر خوش گذشت …البته اینا رو نگفتم که بگم پوشیدن شلوار لی با پیراهن استین کوتاه افتخاره و یا…..راستش میخوام از خدای مهربون عادل خودمون تعریف کنم که بنده هاش رو همه جوره می پسنده و کافی ما یه ذره دلش رو به دست بیاریم روحش شاد»
— حسین گلستانی

شهید محسن گلستانی

2674

«یادم میاد قبل از عملیات والفجر هشت که محسن به شهادت رسید برای آخرین بار که مرخصی اومدیم قرار شد باهم بریم مشهد زیارت آقا علی ابن موسی الرضا (ع).

اما نمیدونم چی شد محسن گفت میخوام تنهایی برم زیارت.

گفتم خب باهم میریم. گفت: نه! این دفعه میخوام تنهایی برم یه چیزی در گوش آقا بگم و برگردم. من که تو این باغها نبودم راضی شدم و اون تنهایی رفت زیارت ……..

بعد از عملیات که محسن شهید شد همیشه به خودم میگم کاشکی از اون درگوشیها به ما هم یاد میدادند که اینقدر زود به مرادش رسید .

شادی روح همه شهدا صلوات»

— حسین گلستانی

آلبوم محسن گودرزی

73

از راست به چپ: شهید مهدی شجاعیان، محسن روغنگرها، محسن گودرزی، قاسم کارگر، ؟

«شهید مهدی شجاعیان، بی سیم چی گروهان یک بود که تو عملیات والفجر هشت شهید شد.

هیچ موقع یادم نمیره اون شب وقتی توی ستون داشتیم میرفتیم سمت جاده فاو ام القصر و هر کدوم از بچه ها تو حال و هوای خودشون بودند و ذکر میگفتند، تو اون تاریکی شب یک دفعه یک نفر از پشت سر دست انداخت گردنم و شروع کرد به بوسیدن و حلالیت طلبیدن. برگشتم نگاهش کردم ………….چهره خندان و خوشرو مهدی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم .

همونجا با خودم گفتم مهدی هم……. پر……….

شادی روح همه شهدا صلوات»

— حسین گلستانی