نوشته‌ها

عملیات کربلای ۵

دیشب مهدی از عملیات کربلای ۵ تعریف می‌کرد

از ترکشی که به گردنش خورده بود و نصفش بیرون مونده بود و ۱۱ روز تو خط  وایساده بود و اون ترکش زنگ زده بود … و موقعی که برگشته بود تهران با محسن عبدوست میره بیمارستان نجمیه و یه دکتر فرانسوی اون ترکش رو با چند حرکت درمیاره و چون روی نخاعش بوده یهو تمام بدنش بی‌حس میشه …

از داداش فخرالدین که با اون جثه کوچیکش حدود ۵۰ تا نارنجک رو تو یه کوله جمع می‌کرده و به بچه‌ها میرسونده و یا خشابها رو پر می‌کرده تا آماده شلیک بشن و همینطور از کلاه گنده‌اش در برابر جثه کوچیکش که تا نصف صورتش پایین می‌اومده.

از شهید سعید طالبی و قاسم دولت آبادی و شهید غلامعلی و … که براشون مهمات و گلوله آرپی جی می‌آوردند و از حسین گلستانی و شلیک‌های بی‌امانش از پست مقطعی‌ها و از فاصله خیلی کم به سمت تانکهای عراقی و انهدام تعداد زیادی از اونها که چقدر بچه‌ها رو ذوق‌زده می‌کرد.

از حمید بهرامی که نارنجک و مهمات می‌آورد پشت مقطعی‌ها و اون شعر «نمک صدف چه کرده …» که میخوند و بشکن می‌زد و شاد و خندون به همه روحیه می‌داد.

از نارنجک‌هایی که بچه‌ها سمت عراقیها پرت می‌کردند و اونقدر فاصله کم بود که عراقی‌ها همون نارنجک‌ها رو برمی‌داشتند و به سمت بچه‌ها برمی‌گردوندند و بعد بچه‌ها مجبور بودند زمان نارنجک‌ها رو بگیرند و بعد پرتاب کنند.

از پست امداد که به طور معمول در همه عملیات‌ها پشت خط مقدم هست اما در کربلای ۵ هر کس مجروح میشد یه کم می‌بردنش جلوتر چون پست امداد از خط جلوتر بود.

از شهید بوجاریان که کنار پست امداد شهید شده بود و خمپاره خورده بود کنار سنگر حفره‌ای و خاک ریخته بود تو سنگر و نصف بدنش بیرون مونده بود و در حالت نشسته شهید شده بود.

از حاج علی لیایی که کلی زحمت کشید و مرتب می‌رفت سمت پیشونی کنار بهزاد اصغری و در رفت‌وآمد بود؛

و از حاج محمود که تو یه سنگر تنها نشسته بود و داشت نیروها رو با بی‌سیم هدایت می‌کرد و اینکه بودنش چقدر به نیروها روحیه می‌داد و خط رو آروم می‌کرد.

گفتم خلاصه‌ای از حرفای مهدی رو در حدی که یادم مونده بنویسم؛ حداقل اینه که چند خطی از یه خاطره، از یه حماسه، از یه واقعیت تلخ و از یه جنگ نابرابر به دست فراموشی سپرده نمیشه.

شهیدانی از آخرین روزهای دفاع مقدس

به یاد شهیدان مسعود حسینی، سعید رحمانی، حاج آقا شکوهی و جواد سلطانی

به روایت: مجید صفار

View album

تا جائی که خاطرم هست شهید حسینی تازه از تهران مراجعت نموده بود و همانند جواد آقا و حاج آقا شکوهی (اون پیر مرد مخلص و بی‌ریایِ بی‌نام)، آماده ی شهادت بود….

برادر رحمانی در آن روزها بیشتر از هر چیز از دوستان شهیدش و خاطرات اونها حرف می‌زد و یاد می کرد …

ادامه مطلب

این همان دیوار است …

شهید

وقتی مهدی چند روز پیش از سفر دوکوهه برگشت و از اون مکان مقدس که برای من تجسم گذرگاه عاشقانه، چند تا عکس یادگاری از جمله عکس زیر رو آورد و خواستم توی وب بذارم، خیلی دلم میخواست که یه عکس قدیمی از اون دیوارها داشتم و کنار عکسهای جدید میذاشتم… هر چند بین عکسهای آرشیو نتونستم عکسی از اون دیوار پیدا کنم.

تا این که امروز برادر محمدی چند تا عکس از پادگان دوکوهه برام فرستادند که عکس فوق هم جزو اونا بود. درسته که اون نقاشی، بازسازی شده و شبیه قدیمه اما به نظرم نقاشی قدیمی یه چیز دیگه اس. انگار یه جور فضای معنوی عجیب و یه غم عمیق، تو نقاشی اصلی احساس میشه. فضایی که این عکس در اون گرفته شده، خیلی سنگینه …

نمیدونم … البته این یه جور احساس کاملا شخصیه.

همین جا از برادر محمدی به خاطر حسن سلیقه و لطفشون بی نهایت سپاسگزارم.

DSC07940

از راست به چپ: ؟، ؟، محمود یزدانی، محمد یزدانی، قاسم دولت آبادی، ؟، ؟، رضا سلطانی

پادگان دوکوهه

DSC07932

تعدادی از نیروهای گردان (به استثنای آقا محمد کوچولو پسر آقا محمود یزدانی، نسل دوم گردان حمزه) در کنار عکس معروفی که فکر کنم خیلی از شهدا و ایثارگران در زمان جنگ در پادگان دوکوهه کنارش عکس یادگاری انداختن

عکس از: مهدی خراسانی

مراسم بزرگداشت اربعین حسینی – حسینیه گردان

عکس از:
سجاد میرزایی (فرزند ایثارگر بزرگوار مجتبی میرزایی)
و
روح الله نانگیر (فرزند ایثارگر گرامی ماشالله نانگیر)

کجایید ای شهیدان خدایی

[flashvideo file=http://mehdibarzi.ir/gordanhamze/wp-content/uploads/2011/10/v4.flv /]

از راست به چپ: شهید مهدی تاجیک، قاسم دولت آبادی، علیپور، قویدست

مکان: طاق بستان

زمان: بعد از راهپیمایی در ارتفاعات همجوار طاق بستان و ناهار دسته جمعی