نوشتهها
آلبوم گردان حمزه
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیگروهان یک دسته یک
/۰ دیدگاه /در شاخص /توسط ف. مهدی برزیبرادران نمونه
/۱۲ دیدگاه /در خاطرات /توسط ف. مهدی برزی«خدا انشاالله این برادران معقول رو حفظ کنه و همه ایثارگران عزیز رو .وقتی عکس این عزیزان رو دیدم یاد اون برادرانی افتادم که یک زمانی همزمان با هم جبهه بودن. بعضی موقع ها یکی شون شهید شد بعضی موقع ها دوتاشون شهید شدند و گاهی هم سه تا برادرها شهید شدند و خیلی موقع ها هم همشون سالم برگشتند یا جانباز شدند و یا یکی اسیر و دیگری سالم.
از این اتفاقات فکر میکنم تو جبهه زیاد بوده گاهی موقع ها پدر و پسر تو جبهه بودند یکیشون شهید شد و اون یکی جانباز
اصلا بذارین تا اونجاییکه یادم میاد چند تاشون رو اسم ببرم ………
برادران دستواره سه تا بودند که شهید شدند دوتاشون تو گردان حمزه شهید شدند…..
برادران احراری، سید حسن و سید احمد، این دو سید بزرگوار تو عملیات و پدافندی والفجر هشت شدند…
برادران مظفر هر سه تاشون فکر میکنم تو عملیات مرصاد شهید شدند …
برادران مهدی برزی، صادق و فخرالدین، یکی تو گردان عمار و دیگری تو گردان حمزه شد…..
برادران امین شیرازی فکر میکنم این دو بزرگوار هم یکیشون گردان عمار و دیگری گردان حمزه شهید شد…….
برادران نعمتی هردوشون گردان حمزه بودند یکی زمان جنگ و دیگری بعد از جنگ شهید شدند….
برادران اختیاری فکر کنم دوتاشون گردان حمزه شهید شدند ……..
برادران پازوکی، اسدالله و بهروز، که در عملیات های والفجر ۸ و مرصاد شهید شدند
برادران فخارنیا، علی و عباس، که هر دو شهید شدند
برادران طوافی که یکی در پاتک ۳۱ فروردین و یکی در عملیات والفجر ۱ شهید شدند
شهیدان نورزوی که یکی در عملیات کربلای ۱ و دیگری در عملیات خیبر شهید شدند
و خیلی های دیگه که متاسفانه اسمهاشون یادم نمیاد .
برادران دیگه ای هم بودن که وضعیتشون سالم و مجروحی بود …………
برادران محمدی، احمد و محمود، که با پدر بزرگوارشون بودند که مجروح شدند ……
برادران معقول، داوود و فرهاد، که مجروح شدند………..
برادران پناهی که حسن آقاشون شهید شد…….
برادران حاجی باقر که مجروح شدند …………….
برادران گلستانی، محسن و حسین و حسن، که یکیشون شهید و دوتاشون مجروح شدند……..
برادران صاحبقرانی، رمضان و مهدی، که یکیشون شهید و اون یکی مجروح شد……
شهید رحیمی با هفتاد و چند سال سن به همراه پسرشون شهید شدند ……….
برادران نانگیر که شهید و مجروح شدند………..
برادران اسکندرلو، حسین و عباس، که یکیشون شهید و دیگری مجروح شد………..
برادران صفار، مجید و امیر حسین، که یکی مجروح و یکی شهید شد
برادران تاجیک، خسرو و مهدی، که یکی مجروح و یکی شهید شد
برادران مقدسی، محمد و ابوالفضل، که ابوالفضل در عملیات کربلای ۸ شهید شد
و…………………
اینایی که گفتم گردان حمزه ای هستند یا حداقل یکی از برادرها تو گردان حمزه بودند حتما تو گردانهای دیگه هم از این برادرها زیاد بودند.»
— حسین گلستانی
بسیجیان نمونه
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیبه یاد شهید جواد سلطانی
به روایت: حسین گلستانی
از راست به چپ: حسین گلستانی، مهدی صاحبقرانی، شهید مهدی تاجیک، شهید فخرالدین مهدی برزی
«شهید جواد سلطانی خیلی آدم بذلهگو و خوشبرخوردی بود که با هر کس همنشین و هم صحبت میشد طرف مقابل رو جذب میکرد. ما دسته یکیها همیشه با بچه های مخابرات گردان مشکل داشتیم؛ البته اونا هم بدشون نمیاومد که همیشه بیان دسته یک و بیسیم چی بشن و ما هم همیشه سر به سرشون میذاشتیم، مخصوصاً شهید سلطانی خیلی سر به سر من میذاشت و چون بچههای دسته کمسن و سال بودند به ما میگفت: دسته الهی قلبی محجوبها و ……..
عروج داداشی
/۱ دیدگاه/در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیخاطره ای از شهید فخرالدین مهدی برزی
به روایت: حسین گلستانی
قبل از عملیات بیت المقدس دو – فراموش کردم کدوم ماه بود که فرصتی پیش اومد- بچه های گردان رفته بودند مرخصی. من مونده بودم و فخرالدین و چند نفر دیگه.
من از حال و هوای بچه های گردان عمار و اون هییت با صفاشون خیلی برای فخرالدین تعریف کرده بودم، از شهدای اون گردان و از برو بچه های با صفای اون. یادمه تو اردوگاه کوزران یه روز فخرالدین به من گفت حالا که اینجا زیاد کار نداریم بیا انتقالی بگیریم یه مدت بریم گردان عمار و خیلی هم علاقه داشت که حتما بریم. خیلی اصرار کرد و من هم چون این اصرار رو دیدم با دوستان گردان عمار هماهنگ کردم و رفتیم گردان عمار. اونجا رفتیم تو دسته برادر کردابادی. دوران خوبی رو اونجا تجربه کردیم. فخرالدین خیلی زود تو دل همه بچه ها جا باز کرده بود و با بچه های عمار خیلی زود صمیمی شده بود و اونا خیلی فخرالدین رو دوست داشتند.
عملیات کربلای ۵
/۱ دیدگاه/در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیدیشب مهدی از عملیات کربلای ۵ تعریف میکرد
از ترکشی که به گردنش خورده بود و نصفش بیرون مونده بود و ۱۱ روز تو خط وایساده بود و اون ترکش زنگ زده بود … و موقعی که برگشته بود تهران با محسن عبدوست میره بیمارستان نجمیه و یه دکتر فرانسوی اون ترکش رو با چند حرکت درمیاره و چون روی نخاعش بوده یهو تمام بدنش بیحس میشه …
از داداش فخرالدین که با اون جثه کوچیکش حدود ۵۰ تا نارنجک رو تو یه کوله جمع میکرده و به بچهها میرسونده و یا خشابها رو پر میکرده تا آماده شلیک بشن و همینطور از کلاه گندهاش در برابر جثه کوچیکش که تا نصف صورتش پایین میاومده.
از شهید سعید طالبی و قاسم دولت آبادی و شهید غلامعلی و … که براشون مهمات و گلوله آرپی جی میآوردند و از حسین گلستانی و شلیکهای بیامانش از پست مقطعیها و از فاصله خیلی کم به سمت تانکهای عراقی و انهدام تعداد زیادی از اونها که چقدر بچهها رو ذوقزده میکرد.
از حمید بهرامی که نارنجک و مهمات میآورد پشت مقطعیها و اون شعر «نمک صدف چه کرده …» که میخوند و بشکن میزد و شاد و خندون به همه روحیه میداد.
از نارنجکهایی که بچهها سمت عراقیها پرت میکردند و اونقدر فاصله کم بود که عراقیها همون نارنجکها رو برمیداشتند و به سمت بچهها برمیگردوندند و بعد بچهها مجبور بودند زمان نارنجکها رو بگیرند و بعد پرتاب کنند.
از پست امداد که به طور معمول در همه عملیاتها پشت خط مقدم هست اما در کربلای ۵ هر کس مجروح میشد یه کم میبردنش جلوتر چون پست امداد از خط جلوتر بود.
از شهید بوجاریان که کنار پست امداد شهید شده بود و خمپاره خورده بود کنار سنگر حفرهای و خاک ریخته بود تو سنگر و نصف بدنش بیرون مونده بود و در حالت نشسته شهید شده بود.
از حاج علی لیایی که کلی زحمت کشید و مرتب میرفت سمت پیشونی کنار بهزاد اصغری و در رفتوآمد بود؛
و از حاج محمود که تو یه سنگر تنها نشسته بود و داشت نیروها رو با بیسیم هدایت میکرد و اینکه بودنش چقدر به نیروها روحیه میداد و خط رو آروم میکرد.
گفتم خلاصهای از حرفای مهدی رو در حدی که یادم مونده بنویسم؛ حداقل اینه که چند خطی از یه خاطره، از یه حماسه، از یه واقعیت تلخ و از یه جنگ نابرابر به دست فراموشی سپرده نمیشه.



