شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
1
پاسخ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
لینک های جالب
در اینجا چند لینک جالب برای شما گذاشته ایم. لذت ببرید! :)درخواست همیاری
آرزوی قلبی ما زنده نگهداشتن یاد و خاطره حماسهسازانی است که برای حفظ شعائر اسلامی، استقلال ارضی و حیثیت ملی، طی 8 سال دفاع مقدس و حتی در جبهه سازندگی پس از آن دوران، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ مسلماً این امر محقق نخواهد شد مگر بازماندگان آن دوران طلایی و خانواده محترم آنان ما را در هر چه پربارتر شدن مطالب این سایت یاری رسانند.
تماس با ما:
info@gordanhamze.ir
f.mehdibarzi@gmail.com
خدا بهم توفیق نداد تو عملیات کربلای یک شرکت کنم پام تو گچ بود ولی به بدرقه شون رسیدم بعدا خودم رو برای پدافندی عملیات توی قلاویزان رسوندم…….شب رسیدم پادگان دوکوهه قرار شد با اقای ظفرقندی که تدارکات گردان دستش بود و توی پادگان بود با هم بریم مهران و بعد هم ارتفاعات قلاویزان جایی که گردان حمزه خط پدافندی رو در اختیار داشت….کسی نبود نشستم جلوی تویوتا خداییش نفسم حال اومد اخه تا حالا هر موقع سوار تویوتا شده بودم اون عقب توی قسمت بار بوده و البته اونجا حال وهواش خیلی بهتر از جلو بود راننده ها همیشه فرمانده ها رو جلو سوار میکردند و ما بسیجیها جامون اون عقب بود …………بگذریم مزاح کردم……….نیمه های شب رسیدیم ارتفاعات قلاویزان وسمت سنگر گروهان اون موقع گارگر و مهدی خراسانی گروهان رو اداره میکردند به من گفتند فعلا برو دسته سه تا بعدا یه فکری به حالت بکنیم با شکوهی پیک گروهان از کانالهای مختلفی گذشتیم و ما رو رسوند دم سنگر محمد جوهری و سید مجید طحانی و رفت ………..ماهم یه جایی برای خودمون باز کردیم و کوله پشتیمون رو گذاشتیم زیر سرمون وچون خیلی خسته بودم زود خوابم رفت.نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدایی بلند شدم دوباره شکوهی پیک گروهان رو دیدم خواب خواب بودم گفت برادر گلستانی بلند شو بریم دسته یک …این پیک های گردان و گروهان هر موقع می اومدند سراغ ادم حامل یه پیغامی بودند یا جلسه بود یا اماده باش یا رزم شبانه و یا خبرشهادت دوستان رو می اوردند و یا………..بلند شدیم وخواب الوده افتادیم دنبال شکوهی به کانالها هم که اشنا نبودم از ترس گم شدن چسبیده به شکوهی راه میرفتم تا رسیدیم به یه سنگر که بعدا فهمیدم سنگر تدارکات دسته یک بوده ….شکوهی گفت فعلا برو توی این سنگر تا فردا ……..یادم رفت بگم توی مسیر از شکوهی پرسیدم چه خبر شده گفت یه خمپاره ۱۲۰ اومده خورده تو سنگر مهدی پور و زندیه و دونفر دیگه که تو سنگر بودند همشون شهید شدند………شهید مهدی پور از بازمانده های دسته یک تو والفجر هشت بود که سالم مونده بود و خدا خواست تو پدافندی مهران شهید بشه………اون فرمانده دسته یک بود و زندیه هم پیک اون بود………به هرحال ما دوباره خوابیدیم و دعا کردیم دیگه سرو کله شکوهی پیداش نشه و ما کاملا استراحت کنیم……….بعد از نماز صبح بود که با شهید فخرالدین برزی توی اون سنگر اشنا شدم البته تو بدرقه بچه های گردان برای عملیات کربلای یک اونو دیده بودم ولی اینجا دیگه بیشتر با هم اشنا شدیم وتا اخرین لحظه شهادتش تو عملیات بیت المقدس ۲ با هم بودیم…………..بگذریم فردای روز شهادت مهدی پور دوست عزیزم حاجی با قر تعریف میکنه که برای جمع اوری وسایل باقی مونده از شهدا رفته بودند سنگر رو پاکسازی کنند که با اتفاق نادر و عجیبی روبرو میشن……….خمپاره ۱۲۰ یکی از وحشتناکترین خمپاره ها از نوع تخریبی و انفجاری و صوتی هست که انفجار اون باعث خرابی زیادی میشه یعنی اگه روی یه سنگر بخوره کاملا اونو منهدم میکنه و اونوشخم میزنه اینارو گفتم تا کاملا حس کنید چه اتفاقی افتاده………..بچه ها مشغول پاکسازی بودند چوبهای تراورز و پلیت و خاک رو بیرون میریزند تا وسایل باقیمانده شهدارو بردارند تحویل تعاون گردان بدون اونا هم تحویل خانواده هاشون ما توی سنگر هامون معمولا یه طاقچه داشتیم که فانوس و قران و …..میزاشتیم اونجا حاجی باقر میگه همه چیز داغون شده بود اما یکدفعه ما چشممون به فانوس روی طاقچه افتاد فانوسی که شیشه اون خیلی شکننده هست و با تلنگری میشکند اما بااو ن انفجار شدید خراش هم بر نداشته بود چند لحظه مات و مبهوت به اون فانوس نگاه میکردیم که اخه مگه میشه که یاد این شعر افتادم ……..گر نگهدار من ان است که خود میدانم ……..شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ………….شادی روح شهدا صلوات
—
ممنونم برادر گلستانی که مثل همیشه وقت گذاشتید و زحمت کشیدید و یه خاطره خوب برامون فرستادید
خداوند به شما خیر کثیر عنایت فرماید