تیر قناسه (۲)

خاطره ای از تثبیت خط پس از عملیات بیت المقدس ۴

به روایت: محمود لیایی

image

محمود لیایی ساعتی پس از مجروحیت

عزیزانی که قسمت اول خاطره ام از تیر قناسه و شهید سید عباس میرعلینقی را ملاحظه نمودند بخاطر دارند که بین تیر اول و آخر فاصله ای سه ماهه بود ولی در این خاطره فاصله بین تیر اول و آخر هنوز مشخص نیست و تاکنون ۲۵ سال طول کشیده و امیدوارم که به برکت گزینه روی میز این فاصله بیش از این طولانی نشود.

عملیات بیت المقدس ۴ در منطقه شاخ شمیران و سد دربندیخان توفیق داشتم که در خدمت عزیزان گردان مالک اشتر باشم. پس از شکستن خط و روز اول عملیات اکنون نوبت تثبیت خط بود

جلوی خط اول که مشرف بر دشتی  که بین کوه شاخ شمیران و رودخانه بود سنگر کمینی وجود داشت که بنوعی وظیفه دیدبانی و حراست از رزمندگانی که مستقر در پشت خاکریز بودند را بعهده داشت . مسئولین گردان نیروها را بطور متناوب در این سنگر مستقر میکردند و معمولا پس از شهادت یا مجروح شدن نیروهای سنگر کمین رزمندگان تازه نفس جای آنان را میگرفتند. ساعتی از روز اول عملیات نگذشته بود که برادر مصطفی رحیمی که مسئول دسته ما بود دستور داد که من به سنگر کمین بروم موقعیت سنگر کمین بنوعی بود که جهت اشراف بر دشت روبرو برروی بلندی قرار داشت و بالتبع جانپناه مناسبی نداشت و سمت راست سنگر کمین کوه بلند شاخ شمیران قرار داشت .

clip_image002برادر مصطفی رحیمی

حدودا بعدازظهر روز اول متوجه شدیم علت اصلی تلفات سنگر کمین وجود قناسه چی عراقی مستقر برروی شاخ شمیران بود که چون عراقیها  نمیتوانستد از روبرو تلفاتی از رزمندگان اسلام بگیرند قناسه چی خود را روی کوه مستقر کرده بودند و توانستند عزیزانی نظیر شهید همایونفر را به شهادت برسانند.

clip_image004شهید همایونفر

الغرض تا عصر توانستم دوام بیاورم که انفجار خمپاره ای از پشت باعث شد تکه های بزرگ سنگ بهمراه ترکشی به اندازه یک نخود به کمرم اصابت کند ایضا بازوی دست چپم هم سرتاسر سوراخ شود از یک طرف درد کمر و از طرفی دیگر درد دست بسیار آزارم میداد

و از آنجایی که نمیتوانستم سنگر کمین را رها کنم و رفتن به عقب هم بهمین راحتی ها نبود ساعاتی بهمان حال بودم تا اینکه برادر رحیمی جهت سرکشی به سنگر کمین آمد و با دیدن وضعم دلش برحم آمد و رضایت داد به عقب بروم که خود این دلرحمی هم ساعاتی بطول کشید ،

بهرحال هر طور بود به عقب برگشتم و امدادگر ها زخمهایم را پانسمان و دستم را آتل بستند تا شب بشود که بتوانیم به پشت خط برویم. شب که شد همه مجروحها را به صف کردند و راهی عقب  نمودند کسانی که جراحت کمتری داشتند مجروحان وخیم را به کول گرفتند و در تاریکی محض بدون راهنما  حرکت کردیم،

در کمک به مجروحان دیگر قرعه حمل شهیدعزیز سید علی برقعی که بعدها در عملیات بیت المقدس ۷ شهید شد و پایش مجروح شده بود بنام من افتاد و بعلت هیکلی بودن وی حسابی ثواب بردیم. نزدیکیهای صبح که به عقب رسیدیم یکراست به بیمارستان صحرایی مجهزی منتقل شدیم و کادر بیمارستان شروع به مداوا نمودند ،

clip_image006

شهید سید علی برقعی

دکتری که قسمت ما شد ازم شرح چگونگی مجروحیتم را سئوال کرد و منهم گفتم خمپاره ای پشتم منفجر و ترکشهایش به کمر و دستم اصابت کرد و من را به این روز انداخت. دکتر یک نگاهی به کمر من کرد و یک نگاهی به دستم و گفت فلانی ترکش خمپاره کمرت درست ولی اگر مجروحیت دستت هم بخاطر ترکش همان خمپاره است پس چرا ترکش از جلو وارد دستت شده و از پشت دستت خارج . ضمن آنکه معمولا ترکش بخاطر شکل هندسی نا منظم معمولا نمیتواند طول بازو را طی کرده و از طرف دیگر خارج شود در حالیکه پارگی گوشت دست هنگام خروج ترکش خیلی زیاد است ولی بازوی تو هنگام خروج ترکش پاره گی ندارد و فقط سوراخ شده است. آنجا بودکه فهمیدم قاچاقی زنده مانده ام و شرح ماجرا بدین قرار است که برادر قناسه چی عراقی قلب منرا نشانه رفته بود و انفجار خمپاره  باعث اندکی جابجایی من شده بود و شلیک هم زمان تیر قناسه بجای اصابت به قلب چند سانت آنورتر دست منرا سوراخ کرده بود و بجای شهادت روی دست بنیاد جانبازان باد کردم.  این ماجرا شباهتهای زیادی با خاطره قبلی داشت ولی عاقبت آن کجا واین کجا.

تیر قناسه

به یاد شهید سید عباس میرعلینقی

به روایت: محمود لیایی

«داشتم آلبومم رو نیگا میکردم رسیدم به این عکس یاد خاطره ای افتادم

photo 1
٢٧ سال پیش همین روزا بود تو شلمچه عملیات کربلای ۵

من و شهید سید عباس میر علینقی توی یک سنگر بودیم.

photo 2
من سید عباسو به اسم صدا کردم اونم تا روشو سمت من برگردوند تو همون لحظه یه تیر قناسه  پیشونیشو خراش داد و خون راه افتاد اما  زخمش خیلی مهم نبود یه لحظه سید عباس بمن نیگا کرد از تو چشاش فهمیدم که ناراحت شده بود چون اگه من صداش نکرده بودم و اون سرش رو بر نگردونده بود قناسه صاف تو گیجگاهش خورده بود و اون به آرزوش رسیده بود.
درست سه ماه بعد  باز هم تو شلمچه ولی این دفعه عملیات کربلای ٨ و باز هم تیر قناسه  و باز هم گیجگاه سید عباس ، این قضیه تکرار شد ولی این دفعه محمود لیایی  چند قدم جلوتر  تو ستون در حال حرکت  بود و نتونست مزاحم شهادت سید عباس بشه و اون به آرزوش رسید و هنوزم مفقوده و مادرش چشم انتظار یک خبر ازش .
اللهم الرزقنا …»

عباس اسکندرلو و یاد برادر

به یاد شهید قاسم یاراحمد

«در ارتفاعات سد در بندیخان عراق نیمه های شب بود. من و شهید مهدی شیدائیان در کمین بودیم که سرو کله حاج قاسم پیدا شد با جیبی پر از هله هوله؛ به ما هم داد. بعد شروع کرد در باره دختر کوچولوی خودش صحبت کرد و می گفت دلم خیلی براش تنگ شده و هر وقت میرم مرخصی  – دو انگشت شصت و سبابه خودشو نشون داد و گفت – انقدر بزرگتر شده و بعد کلی خندید و رفت پائین از کمین …»

— حسن شمسیان

ادامه دارد

الهی و ربی من لی غیرک

خاطره ای از عملیات والفجر ۴

به روایت: سعید فرشادی

«من از گردان عمار خیلی خاطره دارم. افتخار دارم با اکثر شهدای گردان هم سفره و همرزم بودم. این خاطره در رابطه با مجروحیتم مِی باشد؛ یعنی سال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۴ منطقه عملیاتی پنجوین

زمانی که پس از اصابت هفت گلوله به بدنم هنگامی که عراقیها بالای سرم آمدن که تیر خلاصی به من بزنن از همان لحظه تا بعد از شلیک تیر کلت به پیشانیم ذکر الهی و ربی من لی غیرک بدون اینکه بدانم معنی آن چیست ورد زبانم شد تا اینکه بچه ها آمدن و من بیهوش شدم. ضمنا بعد از به هوش آمدنم بدنم در سالن بیمارستان توحید سنندج بین شهدا بود و روی شکمم شماره پلاک با ماژیک نوشته شده بود به عنوان شهید بودم
بعد از آن مرا به شیراز فرستادند اما آنجا بعد از عکس از سرم متوجه شدن فقط یک ترک روی جمجمه ام ایجاد شده و مشکلی از بابت سر ندارم……»

سه راه شهادت

image0000167A

از راست به چپ:

ردیف بالا: علیپور، محمد جنتی

ردیف وسط: شهید محمد محازی، شهید سید اصغر توفیقی، شهید مهدی قائمی، محمود اروج زاده، محمود دریایی، اکبر کبیری

ردیف جلو: محمد گونه فراهانی، منصور حسین زاده، قاسم کارگر، شهید مسعود حسینی

«این بچه ها اکثرا مخابرات گردان بودند نفر اول برادر علی پور هست که همیشه با نقی پور بود که به دوقلوهای مخابرات معروف بودند……..

ردیف وسط نفر سوم شهید مهدی قائمی هست که تو عملیات بیت المقدس چهار شهید شد . یادش بخیر تو عملیات کربلای پنج با همدیگه هر کداممون یه تیر بار گرینوف گذاشته بودیم روی دژ وهر چی عراقی می اومد سمتمون میزدیم و  نمیگذاشتیم یکیشون دربرن. دیگه از بس رگبار زده بودیم خسته شده بودیم. باهم قرار گذاشتیم مسابقه بدیم با تیر بار تک تیر بزنیم و عراقیها رو به درک واصل کنیم.

ادامه مطلب

آلبوم شهید نورالله پازوکی

37373521062910570574

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: محمود یزدانی، خسرو تاجیک، حسین پناهی، شهید نورالله پازوکی

ردیف نشسته: رجب قربانی، احمد شیخ سفلا، علی خرمجو

«یادش بخیر وقتی با نورالله و مهدی خراسانی و اکبر طیبی و خسرو تاجیک و محمود برنا تو چادر گروهان مخصوصا اردوگاه کوزران دور هم جمع میشدیم مخصوصا قبل از عملیاتها نمیدونم چرا این حس خوب تو وجود بچه ها بیشتر تحریک میشد که با حرکات و شوخی ها وحرفهای قشنگ قشنگشون عامل بالا بردن روحیه بچه ها میشدند.

یکی از این بچه های باحال و واقعا شوخ که به قول بچه ها اصلا به قیافه اش نمیخورد که اونجوری باشه همین نورالله خودمون بود؛ بعضی موقع ها یه حرفهایی میزد و یه شوخیهایی میکرد که من از بس میخندیدم می افتادم وسط چادر………..بگذریم….

نورالله خیلی دل صافی داشت. خیلی بی ریا وخالص بود. پشت اون چهره خندانش همیشه یه غمی داشت و.اون اینکه جنگ داشت تموم میشد و اون شهید نشده بود. اون با بهروز پازوکی و حسین خلیلی و محمد مجازی و بقیه بچه هایی که یه جورایی جا مونده بودند بالاخره به دست شقی ترین افراد یعنی منافقین کوردل در عملیات مرصاد شهید شدند……..

یادشون بخیر و روحشون شاد …»

— حسین گلستانی