دل بسیجی، گنجینه خاطرات
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/05/Video-19.flv /]
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/05/Video-19.flv /]
از راست به چپ: ناصر ادیبی، شهید نعمتی
«بچه های دسته محسن گلستانی اکثرشون کم سن وسال بود و دانش آموز. برای همین محسن از اونجا که خیلی به موضوع درس خوندن بچه ها اهمیت میداد مجبورمون میکرد در مواقعی که عقبه بودیم حتما درسمون رو هم بخونیم واز این موضوع غافل نشیم.
این عکس مربوط به تابستون سال۶۴ توی اردوگاه کوزرانه (کرمانشاه) که به همراه شهید نعمتی داشتیم خودمون رو برای امتحانات آماده میکردیم. محسن بعضی مواقع که میدید ما کلی کتاب درسی با خودمون آوردیم اما خیلی درس نمیخونیم با ما شوخی میکرد و این آیه رو برامون میخوند: کمثل الحمار یحمل اسفارا
خدا همشون رو بیامرزه!»
— ناصر ادیبی
اردوگاه کارون قبل از عملیات والفجر ۸
اینجا اردوگاه کارون قبل از عملیات والفجر۸ هست من و برادر حسین فریبرز صالح تو عملیات شب ۲۴ رو جاده ام القصر مجروح شدیم خلاصه امدیم اراک بیمارستان امیر کبیر لباس نو دادن بهمون با مینی بوس مارو اوردن تهران جلوی راه اهن که تاکسی گرفتیم رفتیم خونه البته نفری ۵۰۰ تومن تو راهی هم بهمون دادن یادش بخیر این برنامه مال مجروح های سرپایی بود اونهایی که مثل شهید سربی جراحت بدتری داشتن از اراک دیگه با ما نبودن .
— مرتضی کربلایی حیدر
خاطره ای از عملیات کربلای ۵
به روایت: حسین گلستانی
«تو عقب نشینی عملیات کربلای پنج وقتی با هزار دعا و صلوات از اون خاکریز کوچیکه سه راه شهادت که عراقیها هر جنبنده ای رو که رد میشد میزدند با اکبر رد شدیم. شروع به دویدن کردیم. از زمین و آسمون به سمتمون شلیک میکردند. خیلی از بچه ها تو همین مسیر جاده ای زخمی و شهید شدند. آخه فقط و فقط یه جاده بود به سمت نیروهای خودی. پشت سرمون عراقیها که سه راه رو گرفته بودند. سمت چپ و راستمون هم دریاچه ماهی که باتلاقی بود. من یه ترکش نارنجک به پای چپم خورده بود که راه رفتن رو برام سخت کرده بود چه برسه به اینکه بدوم….
خاطره ای از عملیات والفجر یک
به روایت: عباس اسکندرلو
بسم الله الرحمن الرحیم
یاد باد آن روزگاران یاد باد
امروز سالگرد عملیات والفجر یک است و برخودم لازم میدانم که به ذکر خاطره ای از این عملیات بپردازم چون اگر این خاطرات در سینه هابماند و ذکر نشود نسلهای فعلی وآینده هیچگاه اهمیت این حماسهها و ایثار ها را نخواهند دانست و در واقع اگر ما برو بچه های جبهه وجنگ به آن نپردازیم و اگر دیگران به آن بپردازند حتما مطابق میل خود خواهند پرداخت و ما شرمنده تر از قبل از دوستان شهیدمان خوهیم بود و انشاالله این امورات موثر افتد .
تیپ ۳ ابوذر از لشگر ۲۷ حضرت رسول (ص) بدلایلی نتونست در عملیات والفجر مقدماتی وارد شود و در واقع با عدم موفقیت در این عملیات مسئولان صلاح ندانستند در آن منطقه (فکه) کار ادامه پیدا کند به همین دلیل منطقه ای در نزدیکی والفجر مقدماتی انتخاب شد در شمال فکه بنام شرهانی که اینبار گردان و تیپ ما وارد عمل شد .
شهید محمد امین شیرازی یک ماه قبل از شهادت در عملیات والفجر ۸
«محمد امین شیرازی بچه عجیبی بود. قبل از عملیات بدر به همراه محسن گلستانی و داداش دوقلوش(مهرداد) از گردان عمار به گردان حمزه اومدن که من هم بعد از عملیات به اونا پیوستم،در ضمن محمد یه برادر دیگه داشت که از خودش بزرگتر بود. توی عملیات بدر برادر بزرگتر محمد که توی یه گردان دیگه بود شهید شد و جنازه اش جا موند و مفقود شد و داداش دوقلوش هم پاش از بالای زانو قطع شد و رفت برای درمان، یادمه پدر و مادر محمد هردو فرهنگی بودن.
به یاد ۱۴ شهید گرانقدر دسته یک
به روایت: محمد علی عباسی اقدم
برداشت از وبلاگ: جوان آنلاین
۲۹ نفر بودند؛ قد یک دسته. دستهشان به «کودکستانیهای گلستانی» معروف بود، بس که ریزه میزه بودند. توی گردان حمزه برای خودشان اسم و رسمی به هم زده بودند. مسئولشان هم محسن گلستانی بود. قبل از شروع عملیات والفجر ۸ دعای توسل جانانهای خواندند. چهارده نفر از بچهها هر کدام یک بند از دعا را خواندند. چهارده بند، چهارده نفر! شب ۲۴ بهمن (شب عملیات) با گردان حمزه به خط زدند. در جاده امالقصر در عمق ۱۷ کیلومتری جبهه دشمن با دو گردان پیاده- مکانیزه عراقی سخت جنگیدند. «آن شب، آتش دشمن زیاد بود و این آتش برای چهارده تن از بچههای دسته یک گلستان شد.» ۱۴ پرستوی عاشق پر کشیدند و آسمانی شدند. درست همانها که دعای توسل خوانده بودند! ۴ نفر دیگر از افراد دسته در عملیاتهای دیگر به خیل شهدا پیوستند و ۱۱ نفر هم ماندند تا پیامرسان غربت و مظلومیت آنها باشند. آنچه میخوانید یادمانی ناچیز برای ۱۴ شهید بزرگ دسته یک است.
ادامه مطلب
