آلبوم شهید شعبانی

sh3

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: شهید حسین دستواره، شهید موسی شعبانی، ؟، ؟، شکوهی

ردیف نشسته: شهید عبداللهی، شهید یزدان پناه، خاکسار

«شهید کوهبر با این جثه خوبش خیلی زرنگ بود و خیلی هم شوخ بود.

یادمه قبل از عملیات والفجر هشت تو اردوگاه کرخه روی یکی از تپه های اردوگاه می ایستاد و بعد به صورت اکویی فامیلی منو صدا میزد و میخندید و فرار میکرد و میرفت.

از یکی از بچه ها شنیدم شب عملیات یکی دوتا که تیر میخوره بعد رو میکنه به عراقیها و میگه نامردها منو میزنید و حمله میکنه سمت اونا که تو درگیری مردانه به شهادت میرسه.

شهید یزدان پناه از بچه های گروهان دو یادمه تو عملیات والفجر هشت وقتی زخمی شدم و زمین افتادم، اولین کسی که اومد بالای سرم ایشون بود که امدادگر بود. دقیقا یادمه اون سر منو گذاشته بود روی زانوهاش داشت نوازشم میکرد و دلداریم میداد و بعد به مداوا مشغول شد.

پس ازپانسمان پای من بلافاصله جلو رفت و شهید شد. اون قبل از عملیات، وقتی بچه های گردان آموزش آبی خاکی رفته بودند اومد گردان.»

— حسین گلستانی

دسته یک، گروهان فجر، گردان مقداد

12

از راست به چپ:

ردیف بالا: عباسی، مهدی خدا بخش (پیک دسته)، حسینی، محمد جاویدی، حیدری خلیلی، رضا سلسپور، محمد عابدینی، ؟
ردیف وسط: علی اکبر خلیلی(معاون دسته)، محسن قصاب، رحیم خرسند(پیرمرد گریم شده)، داود واحدی، اسماعیل مختاپور، عباس ثروتی (فرمانده دسته یک)،

ردیف پایین: ؟، محمد آقاجانی، ابراهیم غفاریان(معاون دسته)
نفر جلویی:برادر سعید حدادیان

 «میخواستم در ارتباط با این عکس خاطره ای تعریف کنم که شاید خالی از لطف نباشد. آب و هوای ماووت در زمستان خیلی سرد و گاهی اوقات بارش های باران یا برف تا چند روز ادامه داشت. خاطره ای که می خواهم تعریف کنم در همین رابطه است.

چند روز پشت سرهم باران تند می بارید که امکان بیرون رفتن از محل چادرها نبود مگر در صورت نیاز و ضرورت. ابن موضوع باعث کسلی بچه ها شده بود. بعد از سه روز از باریدن باران مرحوم مختارپور خیلی اصرار داشت که فضا را عوض بکند. از من خواست کاری انجام بدم. من هم با استفاده از الیاف پتوهایی که بعنوان زیر انداز استفاده می کردیم سبیل و ریش درست کردم و با استفاده از خمیر دندان سبیل و ریش را به صورت برادر رحیم چسباندم که اگر به عکس دقت شود، متوجه می شوید که این فرد گریم شده است.

برادر سعید حدادیان که از نیروهای دسته شهادت گروهان فتح بود از کنار دسته ما در حال عبور بود که با دیدن رحیم به جمع ما پیوست و مدحی در خصوص این پیرمرد گریم شده با طنز خواند که موجب شادی بچه ها شد.»

— محمد آقاجانی

محمد جنیدی از عملیات بیت المقدس ۴ می گوید …

[flashvideo file=gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/11/beitol4.flv /]

آلبوم گردان حمزه

1763

شهید جواد سلطانی، محمدی، ناصر رخ، علیرضا کازرونیا، محمود اروج زاده، محمد جنیدی

مکان: سد دربندیخان

زمان: پدافندی شاخ شمیران

«این عکس در زمان پدافندی شاخ شمیران انداخته شده است. پشت سر دوستان در عکس، رود دربندیخان است و در مقابل ِ شان ، ارتفاعات شاخ شمیران قرار دارد. در سمت چپ ِ عکس ، ارتفاعی به نام تپه مهدی است که ظاهرا به نام یکی از شهدای اطلاعات عملیات نامگذاری شده بود. در همین پدافندی بود که خبر شهادت مجید رخ ، برادر ِ عزیز ِ آقا ناصر رو به ایشان اطلاع دادند.
در زمان جنگ ، دوستان می گفتند که برخی گفته بودند برای ضربه زدن به عراق (والبته به دلائل تاکتیکی، خوب است) سد دربندیخان را منهدم کنیم. وقتی با حضرت امام (ره) مشورت کرده بودند، حضرتشان اجازه نداده بودند چرا که باعث ویران شدن زندگی، خانه و کاشانه مردم عراق در پایین دست می شد و به زندگی مردم خسارات زیادی وارد می کرد. آخه امام ِ ما مرد بود، رئوف بود و مهربان. یادش به خیر، حضرت امام (ره) در یکی از سخنرانی ها فرمودند که من هر شب شما بسیجیانم را دعا می کنم و یک دوست ِ خوش ذوقی می گفت: بریم جبهه تا امام هر شب دعامون کرده باشند.
جواد آقا با احترام به دوستان و حاضرین در هر جمعی، معمولاً بذله گو بود و با اون فک ترکش خورده ی بامزه اش همیشه از دریای وجودش به همه بذل محبت می کرد …»

مجید صفار

عروج داداشی

خاطره ای از شهید فخرالدین مهدی برزی

به روایت: حسین گلستانی

3

قبل از عملیات بیت المقدس دو – فراموش کردم کدوم ماه بود که فرصتی پیش اومد- بچه های گردان رفته بودند مرخصی. من مونده بودم و فخرالدین و چند نفر دیگه.

من از حال و هوای بچه های گردان عمار و اون هییت با صفاشون خیلی برای فخرالدین تعریف کرده بودم، از شهدای اون گردان و از برو بچه های با صفای اون. یادمه تو اردوگاه کوزران یه روز فخرالدین به من گفت حالا که اینجا زیاد کار نداریم بیا انتقالی بگیریم یه مدت بریم گردان عمار و خیلی هم علاقه داشت که حتما بریم. خیلی اصرار کرد و من هم چون این اصرار رو دیدم با دوستان گردان عمار هماهنگ کردم و رفتیم گردان عمار. اونجا رفتیم تو دسته برادر کردابادی. دوران خوبی رو اونجا تجربه کردیم. فخرالدین خیلی زود تو دل همه بچه ها جا باز کرده بود و با بچه های عمار خیلی زود صمیمی شده بود و اونا خیلی فخرالدین رو دوست داشتند.

 

ادامه مطلب

عملیات کربلای ۵

دیشب مهدی از عملیات کربلای ۵ تعریف می‌کرد

از ترکشی که به گردنش خورده بود و نصفش بیرون مونده بود و ۱۱ روز تو خط  وایساده بود و اون ترکش زنگ زده بود … و موقعی که برگشته بود تهران با محسن عبدوست میره بیمارستان نجمیه و یه دکتر فرانسوی اون ترکش رو با چند حرکت درمیاره و چون روی نخاعش بوده یهو تمام بدنش بی‌حس میشه …

از داداش فخرالدین که با اون جثه کوچیکش حدود ۵۰ تا نارنجک رو تو یه کوله جمع می‌کرده و به بچه‌ها میرسونده و یا خشابها رو پر می‌کرده تا آماده شلیک بشن و همینطور از کلاه گنده‌اش در برابر جثه کوچیکش که تا نصف صورتش پایین می‌اومده.

از شهید سعید طالبی و قاسم دولت آبادی و شهید غلامعلی و … که براشون مهمات و گلوله آرپی جی می‌آوردند و از حسین گلستانی و شلیک‌های بی‌امانش از پست مقطعی‌ها و از فاصله خیلی کم به سمت تانکهای عراقی و انهدام تعداد زیادی از اونها که چقدر بچه‌ها رو ذوق‌زده می‌کرد.

از حمید بهرامی که نارنجک و مهمات می‌آورد پشت مقطعی‌ها و اون شعر «نمک صدف چه کرده …» که میخوند و بشکن می‌زد و شاد و خندون به همه روحیه می‌داد.

از نارنجک‌هایی که بچه‌ها سمت عراقیها پرت می‌کردند و اونقدر فاصله کم بود که عراقی‌ها همون نارنجک‌ها رو برمی‌داشتند و به سمت بچه‌ها برمی‌گردوندند و بعد بچه‌ها مجبور بودند زمان نارنجک‌ها رو بگیرند و بعد پرتاب کنند.

از پست امداد که به طور معمول در همه عملیات‌ها پشت خط مقدم هست اما در کربلای ۵ هر کس مجروح میشد یه کم می‌بردنش جلوتر چون پست امداد از خط جلوتر بود.

از شهید بوجاریان که کنار پست امداد شهید شده بود و خمپاره خورده بود کنار سنگر حفره‌ای و خاک ریخته بود تو سنگر و نصف بدنش بیرون مونده بود و در حالت نشسته شهید شده بود.

از حاج علی لیایی که کلی زحمت کشید و مرتب می‌رفت سمت پیشونی کنار بهزاد اصغری و در رفت‌وآمد بود؛

و از حاج محمود که تو یه سنگر تنها نشسته بود و داشت نیروها رو با بی‌سیم هدایت می‌کرد و اینکه بودنش چقدر به نیروها روحیه می‌داد و خط رو آروم می‌کرد.

گفتم خلاصه‌ای از حرفای مهدی رو در حدی که یادم مونده بنویسم؛ حداقل اینه که چند خطی از یه خاطره، از یه حماسه، از یه واقعیت تلخ و از یه جنگ نابرابر به دست فراموشی سپرده نمیشه.

به یاد شهید ناصر سرلک

خاطره ای از شهید ناصر سرلک

به روایت: مجید صفار

55« اون دلاور رشیدی که روبرو ، نفر اول، ابستاده از چپ تصویرش رو می بینیم، شهید بزرگوار ناصر سرلک هستند. ناصر همیشه همینقدر پر صلابت و استوار بود. یک مرتبه هم به شدت مجروح شده بود و عراقیها در حال زدن تیرهای خلاص به مجروحین بودند که وقتی یکی از اونها به ایشان رسیده بود، فرد دیگری صداش زده بود و نوبت به این عزیز نرسیده بود و پس از فعل و انفعالاتی عراقی ها عقب نشینی کرده بودند و رزمندگان اسلام ایشان را به عقب برده بودند.

ناصرِ عزیز اونجا به شهادت نرسید تا دلاور مردیهای او در بیت المقدس ۲ هم به ثبت برسه. خداوند طاهره ی عزیز، یگانه فرزند ناصر رو حفظ کنه و او را در آخرت با پدر بزرگوارش محشور گرداند، انشاالله.

شب آخری که شهید ناصر سرلک به مسجد (حضرت ابوالفضل ع در افسریه) اومد و با دوستان خداحافظی کرد و به جبهه اعزام شد، شب عجیبی بود.

ادامه مطلب