آلبوم محسن گودرزی

73

از راست به چپ: شهید مهدی شجاعیان، محسن روغنگرها، محسن گودرزی، قاسم کارگر، ؟

«شهید مهدی شجاعیان، بی سیم چی گروهان یک بود که تو عملیات والفجر هشت شهید شد.

هیچ موقع یادم نمیره اون شب وقتی توی ستون داشتیم میرفتیم سمت جاده فاو ام القصر و هر کدوم از بچه ها تو حال و هوای خودشون بودند و ذکر میگفتند، تو اون تاریکی شب یک دفعه یک نفر از پشت سر دست انداخت گردنم و شروع کرد به بوسیدن و حلالیت طلبیدن. برگشتم نگاهش کردم ………….چهره خندان و خوشرو مهدی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم .

همونجا با خودم گفتم مهدی هم……. پر……….

شادی روح همه شهدا صلوات»

— حسین گلستانی

ناهار با چاشنی ترکش و گلوله

«یادم میاد تو عملیات کربلای هشت تو ی یه سنگر تو دل خاکریز با شهید مهدی برزی و مصطفی  نشسته بودیم …درگیری هم خیلی شدید بود  اما ما خیلی خونسرد نشسته بودیم از یه فرصت کوتاه استفاده کرده بودیم و داشتیم تن ماهی و بیسکوییت میخوردیم جاتون خالی خیلی هم خوشمزه بود اتفاقا دسرش هم  ترکش و گلوله بود ….همین که مشغول خوردن بودیم  من یه صداهایی شنیدم به زبان عربی به فخرالدین و مصطفی گفتم  فکر کنم عراقیها راهشون رو گم کردند و اومدند سمت ما  البته یه اتفاق عجیبی بود چون اونا با ما  فاصله داشتند  ولی اوضاع شیر تو شیری داشت خط…

مصطفی گفت بعید میدونم؛ فخرالدین هم که مشغول خوردن بود حرف مصطفی رو تایید کرد. همینطور که با هم صحبت میکردیم یک دفعه سه تا عراقی گیج رو دیدیم  بالای سرمون ایستادند؛ خود اونا بیشتر ترسیدند تا ما چون فکر میکردند خاکریز خودشونه وبا خیال راحت اومده بودند بالای خاکریز…..

هم ما هم اونا چند لحظه ای بی حرکت بودیم  و متعجب اما ما زودتر اقدام کردیم من با بیل و مصطفی و فخرالدین با اسلحه به اونا حمله ور شدیم  و اونا رو به هلاکت رسوندیم. بعد از این درگیری  توی سنگر تا چند دقیقه از این اتفاق میخندیدیم  و بقیه ماجراها …»

— حسین گلستانی

تقدیم به همه مادران شهدا که بهشت زیر پای اوناست

به قلم: حسین گلستانی

«خیلی ها فکر میکنند خدا به مادران شهدا یه نیروی خارق العاده ای عطا کرده که دیگه درد فراق ندارن …..ب

راشون داغ فرزند عادیه…

تحملشون باید خیلی باشه …

شکوه نداشته باشن…و……….

نه بابا اینجوری نیست! درسته که خدا بهشون صبر داده  اما اونا مادرن و از همه موجودات روی زمین احساسی تر و پاکتر

درد فراق فرزند یا فرزندانشون رو دارن اما چون با خدا معامله کرده اند توی این مصیبت صبر پیشه کردند

آخه اونا به مقتدای خودشون حضرت زینب (س) اقتدا کرده اند…

مگر میشه پاره تنشون رو راهی جبهه کنند بعد هم جنازه خون آلودش رو براشون بیارن و اونا هم هیچ احساسی نداشته باشن؟

درسته که صبرشون زیاده اما مطمئنا تو خلوت خودشون برای عزیزشون خیلی گریه کردند وی ا هر موقع اسمش رو کسی میاره بغض گلوی اونا رو  میگیره ولی صداشون در نمیاد تا مبادا …..

اینارو میگم چون میدونم مادران شهدا مظلوم ترین و پاکترین مادران روی زمین هستند…

ادامه مطلب

آلبوم گردان حمزه

23

از راست به چپ: سعید طاهر زاده، شهید حسن پناهی، حسین پناهی، شهید سید اصغر خبازی

پی نوشت: الان برای اطمینان از اینکه در شناسایی اسامی این دو برادر بزرگوار اشتباه نکردم، مهدی رو صدا کردم تا ازش تأیید بگیرم. اگه اشتباه نکنم این اولین عکس از این دو برادر در کنار هم باشه که از بین عکسای آلبوم گردان پیدا کردم،

مهدی میگه  «شهید حسن پناهی از جمله کسایی بود که خیلی برای دفاع از این مملکت خدمت کرد و این که هیچوقت شهادت این بزرگوار رو تو شلمچه فراموش نمی کنه. میگه یه سری افراد بودند -در کنار سایر افراد گردان- مثل شهید پناهی، علی فرجی، جواد شهبازی که قطع نخاع شده، حمید بهرامی، مصطفی خرسندی، حاج آقا علیزاده (روحانی گردان) و ناصر آرمان که مجروح شیمیائیه که شاید ازشون زیاد اسمی برده نشه اما یاد فداکاریهاشون تا ابد در تاریخ ماندگار خواهد بود.»

… و حالا ما موندیم و یه عالمه خاطره از کسانی که اگه نبودند شاید خیلی چیزا الان تو این مملکت متفاوت بود.

ما موندیم و یه کوله بار مسئولیت سنگین که اگه کوتاهی کنیم در انجامش شاید هرگز جبران پذیر نباشن…

که اگه زنده نگه نداریم یادشون رو …

که اگه بذاریم در لابلای برگهای دفتر تاریخ به دست فراموشی سپرده بشن …

شاید هیچوقت نتونیم خودمون رو ببخشیم.

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: حسن معروفی

به نام الله روزی دهنده شهدا

در دسته ۳ گروهان ۳ کمک آرپی چی زن برادر فرخی بودم. شب عملیات برای گرفتن پل اصلی فاو-ام القصر و تثبیت منطقه فاو، ستون پیاده بطرف جلو در حرکت بود که با صدای عربی قف قف و صدای نارنجک مسؤل اطلاعات عملیات ل ۲۷ تیراندازی از هر طرف شروع شد و ما پشت بلوکها کنار جاده سنگر گرفتیم و هر دسته بترتیب برای شکستن خط دشمن وارد عمل شد.

دسته ۱ شهید گلستانی بیشترین شهید را بین دو خاکریز داد، بطوری که وقتی ما وارد خط شدیم، روی خون حرکت می کردیم و صدای آه و ناله مجروحین بگوش می رسید اما به ما آموزش داده بودن فقط امدادگر و حمل مجروح اجازه کمک دارد و دیگر نیروها کارشان جنگیدن است .

دسته از بین تانگهای بی ام پی بطرف ام القصر در حرکت بود. گاهی زمین گیر می شدیم ودوباره به حرکت ادامه می دادیم. در همان لحظه ورود بعلت درگیری رودرو با نیروهای داخل تانگها که از نیروهای گارد ویژه بودن، آرایش نظامی ما بهم ریخت.

شهید امیرامیری و علیرضا مسیح همان اول بدیار معبود شتافتن. حدود ۴ تا ۵ نفردر هر طرف جاده به سمت جلو براه افتادیم. صدای ناله کاشانی بگوش می رسید که درخواست کمک داشت اما در همان موقع نیروهای گارد آماده ضربه و پس گرفتن خط بودن.

ادامه مطلب

آرام به دیدار یار رفت …

به یاد شهید خانی

به روایت: علی اصغر رهنما

http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/09/sp14021.jpg

از راست به چپ: ظفرقندی، شهید بهروز آذری، شهید محمد مجازی، سید محمد مجتهدی، شهید حسین خلیلی، شهید خانی

«با دیدن عکس شهید خانی، یاد لحظاتی افتادم که داشت به دیدار عشق میرفت.

ده دوازده نفر بودن سوار یه تویوتا لندکروز. یه خورده جلوتر از ما داشتن میرفتن یه خمپاره که نمیدونم ۶۰ بود یا ۸۱ درست اومده بود رو شیشه ی تویوتا، بین راننده و کاپوت ماشین.

از ماشین که پیاده شدیم حسین فرهمند داد میزد سریعتر برید! سریعتر برید! اینورو نیگاه نکنین!

سرمو برگردوندم به چپ. وای چه صحنه ای. تویوتا لندکروز داشت تو آتیش میسوخت. درب سمت راست ماشین باز بود و شهید داود توکلی افتاده بود یه متری ماشین با بادگیر قهوه ای ، و خانی هم به شکم روی توکلی افتاده بود. خون از نوک بینی ش قطره قطره میریخت. فکر کنم بادگیر سرمه ای تنش بود و ثانیه های آخر حیاتش .

پشت ماشین پر خون بود و آتیش زبانه میکشید. شهید کربلایی رو دیدم با اون قد بلندش در آتیش و خون غوطه ور بود. عیسی احیایی هم همون لحظات به شهادت رسید. عباس شیرازی و سید کمال طباطبایی هم همون حادثه زخمی شدن که جراحات سید کمال خیلی شدید بود نمیدونم الآن زنده ست یا نه چون چند ماه بعد ورامین رفتم دیدنش خیلی حالش بد بود.

بگذریم صحنه شهادت شهید خانی خیلی شبیه آتیش خیمه های امام حسین بود و خیلی آرام به دیدار رفت.»

شهدا قابل بدونیدمون …

Sahebghereny-Photo-149

«دلم گاهی خیلی تنگ میشه!!
تنگ دلهره های دیر رسیدن به اتوبوس…تنگ شنیدن غرغرهای بچه ها سر غذای بی مزه ی سفر…

تنگ شوخی های اتوبوسی …

تنگ شنیدن دردودلهای بچه ها…

تنگ ….

دلم تنگه برای تنهایی با شهدا.

تنگ غروب و شقایق های اردوگاه کرخه نور، ظهر شلمچه، گرمای سوزان کربلای ۸ و سوختن گونه های سرخ وسفید شهری،

دلم برای سرمای زیر صفر ماووت درعملیات بیت المقدس۲ تنگه …

یاد بچه هایی که بچگی نکردند و زود بزرگ شدند!!
فخرالدین، تاج الدین، جواد زندیان، محمد اشرف، حمزه نوروزی، رجایی، بلبل دسته ۱ سعید غلامی، رحیمی و …
دلم تنگه ! برای پاهای خسته از مانورها،پاهای خسته از راهپیمایی های شبانه وتن خسته از رزم و …

دلم تنگه واسه بیداریهای نصف شبی توسط بروبچ برا نمازشبخون ها،

دلم تنگه واسه اردوگاه آناهیتا با اون ساختمون های مدرنش که پنجره هاشو با پتو های گل منگلی با میخ به دیوار کوبیده بودیم تا یه وقت سرما !دل گرممون رو ازهم جدا نکنه.

دلم واسه همه چی تنگ شده.
همه چی بهونه است دلم برای خادمی تنگ شده …
شهدا…قابل بدونیدم…»

— مهدی صاحبقرانی