نوشته‌ها

آرام به دیدار یار رفت …

به یاد شهید خانی

به روایت: علی اصغر رهنما

http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/09/sp14021.jpg

از راست به چپ: ظفرقندی، شهید بهروز آذری، شهید محمد مجازی، سید محمد مجتهدی، شهید حسین خلیلی، شهید خانی

«با دیدن عکس شهید خانی، یاد لحظاتی افتادم که داشت به دیدار عشق میرفت.

ده دوازده نفر بودن سوار یه تویوتا لندکروز. یه خورده جلوتر از ما داشتن میرفتن یه خمپاره که نمیدونم ۶۰ بود یا ۸۱ درست اومده بود رو شیشه ی تویوتا، بین راننده و کاپوت ماشین.

از ماشین که پیاده شدیم حسین فرهمند داد میزد سریعتر برید! سریعتر برید! اینورو نیگاه نکنین!

سرمو برگردوندم به چپ. وای چه صحنه ای. تویوتا لندکروز داشت تو آتیش میسوخت. درب سمت راست ماشین باز بود و شهید داود توکلی افتاده بود یه متری ماشین با بادگیر قهوه ای ، و خانی هم به شکم روی توکلی افتاده بود. خون از نوک بینی ش قطره قطره میریخت. فکر کنم بادگیر سرمه ای تنش بود و ثانیه های آخر حیاتش .

پشت ماشین پر خون بود و آتیش زبانه میکشید. شهید کربلایی رو دیدم با اون قد بلندش در آتیش و خون غوطه ور بود. عیسی احیایی هم همون لحظات به شهادت رسید. عباس شیرازی و سید کمال طباطبایی هم همون حادثه زخمی شدن که جراحات سید کمال خیلی شدید بود نمیدونم الآن زنده ست یا نه چون چند ماه بعد ورامین رفتم دیدنش خیلی حالش بد بود.

بگذریم صحنه شهادت شهید خانی خیلی شبیه آتیش خیمه های امام حسین بود و خیلی آرام به دیدار رفت.»

کلاه و سیمینوف

خاطره ای از عملیات کربلای ۸

به روایت: علی اصغر رهنما
فروردین ۶۶ بود و عملیات کربلای ۸، نمیدونم نوزدهم بود یا بیستم فروردین.یکی از بچه تو سنگر به من گفت: حاج آقا مهدی زاده رو که میشناسیش؟
گفتم: آره آره بچه های گروهان خودمونه.

گفت: تیر خورد تو پیشونیش. انگار برق منو گرفت. سریع یاد  این افتادم که هر وقت آقا نورالله پازوکی بهش میگفت بند زیر کلاهتو ببند!

زود جواب میداد: نمیتونم؛ نمیتونم؛ آخه خفه میشم اگه ببندم و ما لبخندی میزدیم و شهید نورالله چیزی نمیگفت و رد میشد.

یکی دو ماه بعد وقتی تو اوج عملیات غروب اومد تو سنگر، رنگ تو صورتش نبود، گفتم حاج آقا مهدی زاده! پس شنیدم تو تیر خوردی اونم تو پیشونیت.

گفت آره و کلاهشو از سرش برداشت. باورم نمیشد. چیزی رو که میدیدم گلوله درست به جلوی کلاه آهنیش خورده بود و عقب کلاه هم سوراخ بود. خدایا … و یه ذره موهای بالای سرشو سوزونده بود و رفته بود.

حتما” حدس زدید چی شده بود؟ آره درسته …  باز بودن بند کلاهش باعث شده بود گلوله سیمینوف کلاه رو چند سانت پرت کنه بالا و پشت کلاه رو هم سوراخ کرده بود و رفته بود. فقط یه ذره بالای موهاشو سوزونده بود. در حالی که اگر بند کلاه باز نبود و بسته بود، سیمنوف درست پیشونی مهدی زاده رو سوراخ کرده بود.

هم خندم گرفته بود هم باورم شده بود که شهادت به سهل انگاری نیست خدا باید انتخاب کنه.