نوشته‌ها

از معراج برگشتگان

2013-01-05-282

نام کتاب: از معراج برگشتگان

نویسنده: حمید داوودآبادی

انتشارات: عماد فردا

بخشی از یادداشت نویسنده که معرفی کوتاهی از محتوای کتاب است:

«این کتاب هیچ نیست جز همه آن چه از مهر ۱۳۴۴ که پا بر جهان خاکی گذاشتم تا مرداد ۱۳۶۷ که خدا را پشت زنجیر دژبانی پادگان دوکوهه جا گذاشتم٬ به خواست و اراده قلبی خویش دیده٬ چشیده و از سرگذرانده ام.

و این همه خواست٬‌ داشت و برداشت من از دنیای مادی است و بس…»

این کتاب دارای چند فصل به شرح ذیل می باشد:

کودک و انقلاب٬‌اولین تجربه٬‌تپه کرجی٬ خرمشهر آزاد شد٬ شکست در رمضان٬ شهید بعد از ظهر٬ لبنان سرزمین جنگ٬‌کردستان دیار مظلومان٬‌ناکامی در خیبر٬ اردوگاه بستان٬ گروهان شهادت٬‌پهلوان سعید٬ عبور از اروند٬‌پدر اسماعیل٬‌بازار داغ شهادت٬ بار دیگر شلمچه٬ پایان خوشی ها٬ آلبوم تصاویر٬‌ اسناد و اعلام

خاطره ذیل نیز بخشی است که از فصل پایان خوشی ها (صص۷۸۱-۷۸۰) انتخاب شده است:

«ظاهرا پای راست حاج محسن به خاطر جراحت های قبلی خم نمی شد. به همین دلیل بود که نمی توانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین. عادتش این بود که از کمر دولا می شد٬‌انگشتانش را باز می کرد و می برد لای شاخک های مین والمری. همه می دانستیم که الان حاجی چه می گوید: «گوگوری مگوری … بیا بغل عمو …» شاخک را می پیچاند٬‌چاشنی را در می آورد و آن را خنثی می کرد.

همه امان می خندیدیم. نگاهم به مین های جلوی دستم بود ولی نیم نگاهی هم به حاج محسن می انداختم. صدای «گوگوری مگوری»اش همه را می خنداند. یک مین را از خا درآوردم و گذاشتم کنار. برگشتم نگاهی به حاج محسن انداختم که دیدم انگشتانش را برد لای شاخک های یک والمری٬‌خواستم پهلوی خودم با حاج محسن تکرار کنم گوگوری مگوری … حاجی شروع کرد به گفتن گوگوری مگو… منتظر بودم حاجی بقیه حرفش را بزند که گرومپ. ناگهان انبوهی از ساچمه های فلزی و آتش و انفجار همه جا را پر کرد. دود غلیظ و سیاه که خوابید چشمم به حاج محسن با آن ریش بلند حنایی افتاد اما صورت و ریش حاج محسن رفته بودند.»

همچنین نظر رهبر معظم هم در مورد این کتاب در پشت جلد چاپ شده است:

2013-01-05-283

پی نوشت:‌ از کلیه دوستان درخواست می شود که با معرفی کتابهایی که در مورد گردان حمزه به چاپ رسیده است٬  جهت تکمیل این بخش (معرفی کتابهای گردان حمزه) یاری رسانند.