نوشته‌ها

نفس اماره

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت مرتضی کربلایی حیدر

10از راست به چپ:

ردیف ایستاده: حسین طوسی، شهید داوود دانش کهن، شهید احمدلو، شهید سید حسن احراری، شهید حسن نوروزی

ردیف نشسته: محسن فکور، رضا فشکی، سجودی

شبی که خودی و دشمن هر دو زمین خوردند اما این کجا و ان کجا
اردوگاه کارون همیشه شاهد اخرین زندگی جمعی بچه ها قبل از عملیات ها در جنوب بوده است کارون جاییکه مهمات داده میشد در واقع میتوان گفت که نقطه رهایی گردانهای لشگر جهت شروع عملیات بود .
قبل از والفجر ۸ چند روزی بارون بارید وخاک رسی کارون به گل چسبناکی تبدیل شده بود که همه را کلافه کرده بود کار هر روزمان شده بود تمیز کردن پوتین ها و چادرها ،وخلاصه همه شاکی بودند .
زمانیکه گردانی برای رفتن جهت عملیات اماده میشد اگر روز بود و هوا روشن با کمپرسی میرفتند و رمان شب و تاریکی با اتوبوس های سوپر دولوکس .
در همسایگی گردان حمزه ، گردان مالک بود که یک روززودتر از ما حرکت کردند البته با کمپرسی و شب بعد ما به سمت خسرو اباد ابادان حرکت کردیم با اتوبوس های سوپر دو لوکس.
وقتی در نزدیکی خسرو اباد از اتوبوسها پیاده شدیم بار هم حکایت بارون بود و گل ، اما اینبار جای گل چسبناک ، باگلی مواجه شدیم بشدت لغزنده بطوریکه به محض پیاده شدن چند تا از بچه ها در جا زمین خوردند به ستون یک حرکت کردیم و در طول مسیر هر چند ثانیه یک نفرزمین میخورد و بلافاصله بلند میشد از بچه های اطراف من کسی نبود که زمین خوردن وتجربه نکنه غیر از برادرمحمد گرجی که او نیز در اخرین لحظه ای که میخواست وارد اتاق یکی از خانه های خسرو اباد بشه جلوی در اتاق خورد زمین تا عدالت و مساوات رعایت بشه البته نا گفته نماند که خود م دو بار زمین خوردن را نوش جان کردم .
از معجزاتی که ان شب دیدم همین جریان زمین خوردن بچه ها بود که با وجود انهمه تجهیزات که وزن هر کدام ما را دوبرابر کرده بود و ان همه تعداد زمین خوردن ها کسی اسیب جدی ندید و همه به سلامت وارد اتاق های مردم عزیز روستای خسرو اباد شدیم افرادی بودند که ۴ یا ۵ بار زمین خوردند ولی فقط باعث خنده و شوخی بچه های گردان شد وبس .
ساعتی بعد مرغ شب عملیات که رسم و سنت جبهه بود را همه با خوشی خنده خوردیم و خوابیدیم .
صبح روز بعد پس از ادای نماز و روشنی هوا در حیاط ان خانه روستایی برادر فرخی فرمانده گروهان نقشه عملیات را به دیوار حیاط نسب کرد وانجا بود که تازه فهمیدیم که عملیات که شب گذشته شروع شده در فاو است .
همانجا بود که خبر خوش ازادی فاو را برادر فرخی اعلام کرد و گفت که دعا کنید بارون بیاد، بچه ها که اصلا دل خوشی از با رون وگل نداشتند با حالتی غر غر کنان و بسیار متعجب از این خواسته فرماندهی زمزمه میکردند که این دیگه چه تقاضاییه ،برادر فرخی که کاملا در جریان مصیبت بارون وگل بود با لبخند شیرینی گفت از این بارون دلخور نباشد که رحمت و حکمت بسیاری در ان است چراکه تانکهای دشمن در فاو داخل گل کاملا زمین گیر شدند و به قول معروف هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
وقتی حکایت تانک و گل را شنیدم یاد گلهای چسبناک کارون افتادم و پوتینها در این لحظه بود که شرایط عراقی ها رو کاملا درک میکردیم .
خلاصه این خبر خوش تلخی زمین خوردن بچه ها را تبدیل به خاطرا ای بسیار شیرین کرد که حیفم امد انرا برایتان تعریف نکنم.
ودر اخر باید بگم که اون زمین خوردن ها برای بچه های ما زمین خوردن نفس اماره را تداعی میکرد که که باعث شد خودمان را در برابر حق تعالی ضعیف و ناتوان ببینیم که اگر بخواهد با یک بارون که خیلی ساده و عادی به نظر میاد حکایت جنگ را چنان رقم بزند که برای خودی و دشمن عبرت اموز باشد.
فلفل هندی سیاه و خال مهرویان سیاه
هر دو جانسوز است اما این کجا و ان کجا

آلبوم گردان حمزه

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: شهید حاج ابوالحسن، جمال کیا، دارایی، ؟، محسن شیرازی، ؟، ضرغام، ؟، ؟، ؟، اصغر خندان، حسین طوسی طهرانی، جوکار

ردیف وسط: شهریاری، کاظم بیگی، سید میر محسن حسینی، عبدالله شیخیان، محسن فکور، خاتمی

ردیف نشسته: ؟، ؟، نوبخت، شهید رسول مددی

ناهار در طاق بستان

[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2013/08/Lunch-in-Tagh-Bostan.flv /]

سالگرد عملیات مرصاد گرامی باد

خاطره ای از عملیات مرصاد

به قلم: برادر عباس اسکندرلو

عباس اسکندرلو

عباس اسکندرلو

«امروز پنجم مرداد سالگرد عملیات مرصاد است این روزها ما را یاد آخرین روزهای دفاع مقدس می اندازد وروزهای بحرانی کشور از طرف جنوب دشمن تا عمق زیادی در مناطق داخلی کشور نفوذ کرده بود .از طرف غرب هم منافقین با کمک ارتش بعث تا نز دیکی کرمانشاه نفوذ کرده بود ودرگیر ی دشمن با مردم ما را به یاد اول روزهای دفاع مقدس می اندازد به واقع روزهای آخر جنگ مانند روزهای اول جنگ شده بود بلکه بدتر وبحرانی تر وخداوند به برکت خونهای ریخته شده بر کشور ما لطف کرد وکشور دوباره برگشت وگرنه نظام در آستانه سقوط پیش رفته بود .

زمانیکه در روز چهار مرداد ۶۷هلیکوپتر شنوک در میدان صبحگاه دوکوهه به زمین نشست وچند گردان را با خود به شلمچه برد وچند گردان از جمله گردان حمزه با اتوبوس حوالی غروب همان روز به طرف اسلام آباد غرب حرکت کردیم نیمه شب در نزدیکیهای باند اضطرای جاده پل دختر -اسلام آباد پیاده شدیم وتعداد زیادی از فرماندهان را از جمله حاج حسین الله کرم -سعید قاسمی و….حضور داشتند ودر واقع ما اصلا نمیدانستیم میخواهیم چه بکنیم بعد از چند ساعت پیاده روی به منطقه محل درگیر رسیدیم وفقط یک توجیه ۵دقیقه ای برادر طیبی برایمان کرد وبعد برای درگیری به طرف جاده حرکت کردیم هوا روشن شده
بود وما نماز را در همان حالت خواندیم یادمه شهید حاج ابوالحسن اولین نفری بود که با آر-پی-جی خود به طرف آنان شلیک کرد وبدنبال آن کل گردان درگیر شدیدی با منافقین که در بازوبندهای خود بنام ارتش آزادی بخش نوشته شده بودوبه لطف خداوند تلفات وخسارات زیادی به منافقین وارد کردیم وتعداد هم از دوستانمان شهید ومجروح شده بودند از جمله شهید سعید شاهدی را دیدم وسط تانکها افتاده وتیر به پاهایش خورده بود سعید را به کنار جاده کشیدم وبا چفیه ام جایی که تیر خورده بود بستم وبه کنار جاده بردمش تا به عقب ببرنش (البته شهید سعید شاهدی بعدها در جریان تفحص شهدا در سال ۷۴ در
منطقه فکه به شهادت رسید ).
هنوز درگیرهای ما ادامه داشت دیدم که از تپه مقابل با تیر باربه سمت ما شلیک میکنند به طاوسی مسئول یکی از دسته ها گفتم که بیا بریم بالای تپه چون الان به ما مسلط میشوند گفت :
باید اول دوشکا را خاموش کنیم یادمه که انداختم کنار جاده ویک آر پی جی رو دوشم بود واشتباه کردم که جخماق را نکشیدم …چند قدمی که جلو رفتم عده ای را دیدم یکیشون با اشاره به من گفت بیا!!!اول فکر کردم بچه های خودمون هستند آن هم همین فکر را کرد یک لحظه هردو متوجه هم شدیم ….که یک رگبار به طرف من گرفت که سه تیر به پاهایم اثابت کرد سریع به حالت چهار دست وپا به عقب آمدم بچه ها که من را دیدن به کمکم آمدند وامداد گر که خدا خیرش دهد با قیچی شلوار را تا انتهایش پاره کرد ونقاط تیر خورده را پانسمان کرد !!!!.
خدا میداند با چه مشقتی چهار دست وپا وبا کمک مهدی صاحبقرانی به عقب آمدم که اگر کمک مهدی نبود همانجا میماندم ومنافقین به راحتی می آمدند وخلاصی می زدند ( چه اینکه این پست فطرتها همین کار را با شهدایمان کردند وبدن آنان را مثله کردند ).الته یک عکسی را هم رجب از من فکور در همان حال گرفته که مناسب نسیت رو سایت بگذارم که تعدادی از دوستان در جریان هستند .
شهید فریدون تاجیک -مجازی -حاج ابوالحسن و…از جمله کسانی بودند که در این عملیات به شهادت رسیدند .خداوند روح بلند شهیدانمان را بویژه شهدای مظلوم عملیات مرصاد را قرین رحمت واسعه خویش قرار دهد.»