نوشته‌ها

به یاد برادران شهیدم

به یاد شهیدان علی و حسین رضایی

به روایت: مرتضی رضایی

20130930_162645

از راست به چپ: شهید حبیب الله صوفی، مرتضی رضایی

مکان: قلاجه

زمان: قبل از عملیات والفجر۴

تو قلاجه ۷۵ کیلومتری ایلام هرسه برادرجبهه بودیم؛ من وحسین توگردان مسلم (حمزه)، حاج امینی فرمانده بود که بعد شهادت برادرام با اقای مجتهدی منزل ما هم اومدن).

علی هم گردان مقداد بود. با شهید جواد صراف (خدارحمتشون کنه).

یادمه حسین تو سنگر بعد از پست از من میپرسید در آینده چکاره میخوای بشی؟

ادامه مطلب

حس مادرانه جنازه فرزند شهیدش را شناسایی کرد

خاطره ای از بازگشت شهید مفقود الاثر علی رضایی

به روایت: برادر شهیدان علی و حسین رضایی

 20131106_151535    20131106_151551

20130930_162022

تابستان سال ۷۲ بود. اولین باری بود که جنازه های  ۱۰۰۰ شهید را از مناطق جنگی آورده بودن. خانه بودم. صدای زنگ تلفن بلند شد. بعد از سلام و احوالپرسی، دیدم ازطرف بسیج محل مسجد احباب الحسین هستند. گفتن جنازه برادرت علی اومده. بیا بریم ستاد معراج برای شناسایی. قلبم ریخت. سریع هماهنگ کردیم با چند تا ازبچه‌های بسیج رفتیم معراج.

درب یه تابوت رو باز کردن. یک کارت سبز رنگ داخل اون بود با پلاک که علاوه براینکه شماره کد لشگر۲۷ بود اسم برادرم نیز روی آن حک شده بود (علی رضایی). جنازه تقریبا کامل بود؛ یه عینک ته استکانی مشکی همراهش بود یک  پا هم نداشت. جمجمه و فک جنازه خیلی لاغر بود. من گفتم این برادر من نیست.

ادامه مطلب

عملیات والفجر ۸ – قسمت ۳

به روایت حسن معروفی

… آن شب بچه هایی که با برادر مجتهدی  رفته بودند جلو به کمک  نیروهای رزمنده ، برگشتند پیش ما و شهید رحمانی از ناهماهنگی در محور عملیات و پاتک شدید عراقی ها طی چندین مرحله و به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها ی عمل کننده و شهید شدن برادر ارادتی و جا ماندن جنازه ایشان و شکنجه اسرا در همان جا برای گرفتن اطلاعات توسط نیروهای بعثی خبر داد، ایشان نقل می کرد صدای کمک خواستن بچه ها را می شنیدیم ولی تا بلند می شدیم برویم کمک آنها با تیر ما را می زدند ، فردا صبح بعد از خوردن صبحانه و یادی از شهدا، با بیان خاطرات آنها ، مشغول استراحت شدیم و روی سکوی داخل سنگر استراحت می کردیم، که با صدای انفجار همه جا را خاک فرا گرفت ، من و برادر شهید رحمانی از روی سکوی تخت مانند داخل سنگر به بالا و پایین پرت شدیم.

متن کامل در ادامه مطلب

ادامه مطلب

آلبوم محمود لیایی

DSCF0485

همراه با جمعی از رزمندگان گردانهای مقداد ، حمزه و انصار

مکان: اردوگاه کوزران

زمان: خرداد ۹۱

آلبوم محمود لیایی

DSCF0519

همراه با جمعی از رزمندگان گردانهای مقداد ، حمزه و انصار

مکان: صبحگاه گردان عمار، اردوگاه کوزران

زمان: خرداد ۹۱

دسته یک، گروهان فجر، گردان مقداد

12

از راست به چپ:

ردیف بالا: عباسی، مهدی خدا بخش (پیک دسته)، حسینی، محمد جاویدی، حیدری خلیلی، رضا سلسپور، محمد عابدینی، ؟
ردیف وسط: علی اکبر خلیلی(معاون دسته)، محسن قصاب، رحیم خرسند(پیرمرد گریم شده)، داود واحدی، اسماعیل مختاپور، عباس ثروتی (فرمانده دسته یک)،

ردیف پایین: ؟، محمد آقاجانی، ابراهیم غفاریان(معاون دسته)
نفر جلویی:برادر سعید حدادیان

 «میخواستم در ارتباط با این عکس خاطره ای تعریف کنم که شاید خالی از لطف نباشد. آب و هوای ماووت در زمستان خیلی سرد و گاهی اوقات بارش های باران یا برف تا چند روز ادامه داشت. خاطره ای که می خواهم تعریف کنم در همین رابطه است.

چند روز پشت سرهم باران تند می بارید که امکان بیرون رفتن از محل چادرها نبود مگر در صورت نیاز و ضرورت. ابن موضوع باعث کسلی بچه ها شده بود. بعد از سه روز از باریدن باران مرحوم مختارپور خیلی اصرار داشت که فضا را عوض بکند. از من خواست کاری انجام بدم. من هم با استفاده از الیاف پتوهایی که بعنوان زیر انداز استفاده می کردیم سبیل و ریش درست کردم و با استفاده از خمیر دندان سبیل و ریش را به صورت برادر رحیم چسباندم که اگر به عکس دقت شود، متوجه می شوید که این فرد گریم شده است.

برادر سعید حدادیان که از نیروهای دسته شهادت گروهان فتح بود از کنار دسته ما در حال عبور بود که با دیدن رحیم به جمع ما پیوست و مدحی در خصوص این پیرمرد گریم شده با طنز خواند که موجب شادی بچه ها شد.»

— محمد آقاجانی