نوشته‌ها

عملیات والفجر ۸ – قسمت ۳

به روایت حسن معروفی

… آن شب بچه هایی که با برادر مجتهدی  رفته بودند جلو به کمک  نیروهای رزمنده ، برگشتند پیش ما و شهید رحمانی از ناهماهنگی در محور عملیات و پاتک شدید عراقی ها طی چندین مرحله و به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها ی عمل کننده و شهید شدن برادر ارادتی و جا ماندن جنازه ایشان و شکنجه اسرا در همان جا برای گرفتن اطلاعات توسط نیروهای بعثی خبر داد، ایشان نقل می کرد صدای کمک خواستن بچه ها را می شنیدیم ولی تا بلند می شدیم برویم کمک آنها با تیر ما را می زدند ، فردا صبح بعد از خوردن صبحانه و یادی از شهدا، با بیان خاطرات آنها ، مشغول استراحت شدیم و روی سکوی داخل سنگر استراحت می کردیم، که با صدای انفجار همه جا را خاک فرا گرفت ، من و برادر شهید رحمانی از روی سکوی تخت مانند داخل سنگر به بالا و پایین پرت شدیم.

متن کامل در ادامه مطلب

ادامه مطلب