نوشتهها
گروهان یک دسته یک تیم دو
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیگروهان یک دسته یک
/۰ دیدگاه /در شاخص /توسط ف. مهدی برزیآلبوم ناصر ادیبی
/۱ دیدگاه/در عکس /توسط ف. مهدی برزیپادگان دوکوهه–پشت بام ساختمان گردان حمزه
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیاز راست به چپ: شهید مسعود اهری، ناصر ادیبی، شهید محمد امین شیرازی
ارسال عکس: ناصر ادیبی
پی نوشت:
وقتی برادر ادیبی این عکس رو برام فرستادند، واقعا دیدم نمیشه این عکس رو پست کرد و براش کامنت نذاشت
نمیشه بچه هایی به این کم سنی رو دید و از مردونگی و روح بزرگشون کلامی نگفت
واقعا فکر می کنم تاریخ هم نتونه هیچوقت اونهمه شجاعت و شهامت و بزرگواری رو طوری به تصویر بکشه که حق مطلب را اونطور که باید و شاید ادا کنه
از بزرگمردانی که با جثه کوچیکشون به تاریخ و به همه آنها که تنها داستانی از جنگ شنیده اند و می شنوند، درس ایثار دادند و ایمان و صداقت و پاکی و عشق و …
ای کاش خدا بهمون توفیق بده که در این راه کوتاهی نکنیم و بتونیم بخشی از حماسه دفاع مقدس به دست غیرتمندترین مردان ایران رو به زیبایی به تصویر بکشیم
آلبوم محسن گودرزی
/۲ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیاز راست به چپ:
ردیف ایستاده: ؟، شهید قابل، شهید نعمتی، قابل اعلا، محسن گودرزی، علی شهبازی، شهید محمد امین شیرازی، مصطفی خرسندی، میرکیانی، شهید رضا انصاری، اهری، شهید رحیمی، شهید ؟
ردیف نشسته: شهید اهری، ؟، شهید کبیرزاده، شهید مدنی، شهید پورکریم، شهید ؟، شهید محمد علیان نژادی، شهید محسن گلستانی، شهید نیکبخت، شهید رهبر
۲۴ ساعت در جبهه
/۱ دیدگاه/در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیبه یاد نیروهای دسته یک گروهان یک گردان حمزه
خاطره ای از برادر محسن امامی
اون شب در اردوگاه کرخه، تو چادر دسته یک، وقتی سوره واقعه رو قرائت کردیم، با خودم تصمیم گرفتم صبح برای عبادت و خوندن نماز شب از همه زودتر بلند بشم. وقتی این تصمیم رو گرفتم و رفتم زیر پتو تا بخوابم دلهره داشتم، همش فکر میکردم که همه بچهها دارند منو نگاه میکنند، خیلی طول کشید تا خوابم ببره. خوشبختانه اون شب رزم شبانه نداشتیم و راحت خوابیدیم. دم دمای صبح، قبل از اذان صبح بیدار شدم اما متاسفانه باز هم عقب افتاده بودم و شاید نیمی از بچهها از چادر بیرون رفته بودند.
از چادر اومدم بیرون. بچههای تبلیغات طبق معمول هر روز صبح، مناجات زیبای حضرت امیر (ع) – با صدای دلنشین برادر نورایی – رو گذاشته بودند پشت بلند گوها و صدای مولای یا مولای اون تو فضای اردوگاه طنینانداز شده بود. هنوز بعد از سالها یاد اون لحظات خیلی آرامبخش و شیرینه.