نوشته‌ها

سالگرد عملیات مرصاد گرامی باد

خاطره ای از عملیات مرصاد

به قلم: برادر عباس اسکندرلو

عباس اسکندرلو

عباس اسکندرلو

«امروز پنجم مرداد سالگرد عملیات مرصاد است این روزها ما را یاد آخرین روزهای دفاع مقدس می اندازد وروزهای بحرانی کشور از طرف جنوب دشمن تا عمق زیادی در مناطق داخلی کشور نفوذ کرده بود .از طرف غرب هم منافقین با کمک ارتش بعث تا نز دیکی کرمانشاه نفوذ کرده بود ودرگیر ی دشمن با مردم ما را به یاد اول روزهای دفاع مقدس می اندازد به واقع روزهای آخر جنگ مانند روزهای اول جنگ شده بود بلکه بدتر وبحرانی تر وخداوند به برکت خونهای ریخته شده بر کشور ما لطف کرد وکشور دوباره برگشت وگرنه نظام در آستانه سقوط پیش رفته بود .

زمانیکه در روز چهار مرداد ۶۷هلیکوپتر شنوک در میدان صبحگاه دوکوهه به زمین نشست وچند گردان را با خود به شلمچه برد وچند گردان از جمله گردان حمزه با اتوبوس حوالی غروب همان روز به طرف اسلام آباد غرب حرکت کردیم نیمه شب در نزدیکیهای باند اضطرای جاده پل دختر -اسلام آباد پیاده شدیم وتعداد زیادی از فرماندهان را از جمله حاج حسین الله کرم -سعید قاسمی و….حضور داشتند ودر واقع ما اصلا نمیدانستیم میخواهیم چه بکنیم بعد از چند ساعت پیاده روی به منطقه محل درگیر رسیدیم وفقط یک توجیه ۵دقیقه ای برادر طیبی برایمان کرد وبعد برای درگیری به طرف جاده حرکت کردیم هوا روشن شده
بود وما نماز را در همان حالت خواندیم یادمه شهید حاج ابوالحسن اولین نفری بود که با آر-پی-جی خود به طرف آنان شلیک کرد وبدنبال آن کل گردان درگیر شدیدی با منافقین که در بازوبندهای خود بنام ارتش آزادی بخش نوشته شده بودوبه لطف خداوند تلفات وخسارات زیادی به منافقین وارد کردیم وتعداد هم از دوستانمان شهید ومجروح شده بودند از جمله شهید سعید شاهدی را دیدم وسط تانکها افتاده وتیر به پاهایش خورده بود سعید را به کنار جاده کشیدم وبا چفیه ام جایی که تیر خورده بود بستم وبه کنار جاده بردمش تا به عقب ببرنش (البته شهید سعید شاهدی بعدها در جریان تفحص شهدا در سال ۷۴ در
منطقه فکه به شهادت رسید ).
هنوز درگیرهای ما ادامه داشت دیدم که از تپه مقابل با تیر باربه سمت ما شلیک میکنند به طاوسی مسئول یکی از دسته ها گفتم که بیا بریم بالای تپه چون الان به ما مسلط میشوند گفت :
باید اول دوشکا را خاموش کنیم یادمه که انداختم کنار جاده ویک آر پی جی رو دوشم بود واشتباه کردم که جخماق را نکشیدم …چند قدمی که جلو رفتم عده ای را دیدم یکیشون با اشاره به من گفت بیا!!!اول فکر کردم بچه های خودمون هستند آن هم همین فکر را کرد یک لحظه هردو متوجه هم شدیم ….که یک رگبار به طرف من گرفت که سه تیر به پاهایم اثابت کرد سریع به حالت چهار دست وپا به عقب آمدم بچه ها که من را دیدن به کمکم آمدند وامداد گر که خدا خیرش دهد با قیچی شلوار را تا انتهایش پاره کرد ونقاط تیر خورده را پانسمان کرد !!!!.
خدا میداند با چه مشقتی چهار دست وپا وبا کمک مهدی صاحبقرانی به عقب آمدم که اگر کمک مهدی نبود همانجا میماندم ومنافقین به راحتی می آمدند وخلاصی می زدند ( چه اینکه این پست فطرتها همین کار را با شهدایمان کردند وبدن آنان را مثله کردند ).الته یک عکسی را هم رجب از من فکور در همان حال گرفته که مناسب نسیت رو سایت بگذارم که تعدادی از دوستان در جریان هستند .
شهید فریدون تاجیک -مجازی -حاج ابوالحسن و…از جمله کسانی بودند که در این عملیات به شهادت رسیدند .خداوند روح بلند شهیدانمان را بویژه شهدای مظلوم عملیات مرصاد را قرین رحمت واسعه خویش قرار دهد.»

 

مراسم خاطره گویی

هیئت عشاق الخمینی(ره) برگزار میکند

مراسم یاد و خاطره شهداء هشت سال دفاع مقدس و خاطره گوئی رزمندگان

دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۹

آدرس: تهران – میدان ابوذر – خیابان شهید فریدون احمدی کوچه شهید خسروی حسینیه حضرت ام الائمه(س(

—————————————————-

در ضمن یاد و خاطره شهیدان سعید شاهدی و غلامی و صبوری و تعدادی دیگر از شهدای گردان حمزه در این مراسم معنوی گرامی داشته میشود .

هیئت امناء عشاق الخمینی برادران حاج اکبر طیبی و عباس دارابی و تعدادی از رزمندگان و بسیجیان منطقه ۱۷ تهران می باشند.

قبل از پدافندی شاخ شمیران (۱)

[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/11/Sheikh-sele-1.flv /]

«شروع این ویدئو افرادی که در تصویر حضور پیدا می کنند نیروهای دسته ادوات هستند که اون موقع با مسئولیت آقا ناصر رخ تشکیل شد و معاون ایشان علی آقای حسنی بودند. نفرات دوم و سوم که در ابتدای ویدئو حضور پیدا می کنند به ترتیب برادران غلام گلی و محمود امیدوار هستند. در ادامه نیز شهید قیاسی و شهید سلیمی در تصویر دیده می شنوند (انشاالله در قیامت دستگیر ما باشد ، شهید سلیمی. همیشه وقتی می خواست در پایان ِ قرائت دسته جمعی سوره مبارکه ی واقعه یا امثال آن، دعا کنه می گفت: خدایا ما را از دست پدر و مادرمان راضی کن).
اما یه خاطره از دسته ادوات. در دسته ادوات معمولا آقا ناصر برای دوستان به مناسبت های مختلف صحبت می کرد. مثلا بعد از پایان برنامه پیاده روی یا صبحگاه و نظیر آنها. در جبهه رسم بود که در پایان برنامه (پیاده روی یا صبحگاه و …) بعد از قرائت سوره والعصر، مسئولی که می خواست خاتمه ی برنامه رو اعلام کنه، می گفت: “برادرا با یک صلوات در اختیار خود”. بعد از چند باری که آقا ناصر در پایان برنامه ها می گفت برادرا با یک صلوات در احتیار خود، یکروز که صحبت می کردیم ایشان فرمودند:  اصلاٌ یعنی که چی ما هی میگیم برادرا در اختیار خود. اصلاٌ این چه معنی ای داره. همه ی ما در اختیار امام زمان (عج) هستیم و معنی نداره که میگیم در “اختیار خود”. آقا ناصر به این نتیجه رسیده بود که نباید بفرمان “برادرا در اختیار خود” ، اما به عنوان جایگزین در پایان برنامه ها هم هنوز چیزی پیدا نکرده بودیم. لذا برای مدتی بعد از قرائت سوره والعصر (ببخشید) هاج و واج می موندیم که بالاخره ایشان چه خواهد گفت. جالب بود، ایشان میگفت: خب ، هیچی ، برادرا بفرمایید بروید (معمولاٌ این شکل از پایان ، خودش کلی خنده را به دنبال داشت). راستش خاطرم نیست اما به نظرم نهایتاً هم چیزی پیدا نکردیم که جایگزین کنیم. یاد و خاطره ی شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به خیر. خداوند با سالار شهیدان محشورشان گرداند، انشاالله.»

— مجید صفار

آلبوم مهدی صاحبقرانی

Sahebghereny-Photo-004

از راست به چپ: ؟، شهید بهروز آذری، ؟، شهید سعید شاهدی، مهدی صاحبقرانی، ؟، ؟، ؟، شهید رمضان صاحبقرانی، مجتبی میرزایی

حمید ارجینی

942

« ما با حاج حمید ارجینی دوران خاطره انگیزی داشتیم . هم توی گردان فاتحان خیبر تیپ ۲۰ زرهی رمضان که تیربارچی بودیم و هم توی تسلیحات لشکر. توی والفجر هشت فاو با اینکه من توی گردان مالک بودم و حمید تسلیحات لشکر بود ولی بیشتر وقتها پیش ما بود و مدام با هم بودیم(البته وقتهایی که خط نبودیم و میومدیم عقب تو گراز آباد یا همون سوله های خسرو آباد برا استراحت و بازسازی و تجدید قوا) کلی خاطره دارم ازش که اتفاقا خیلیش خاطرات جالب و کمیک و خنده داریه که اگه وقت بشه و انشاءالله عمری باشه میگم مثل نشستن پشت رل تویوتای حمید وقتی از اسکله فاو برمیگشتیم عقب سمت سوله های گردان توی خسرو آباد و کنده شدن بار عقب تویوتا بخاطر چاله چوله ها و دست اندازای وحشتناک جاده مالرو!! خسرو آباد و کباب کردن جای ثواب با سوارکردن بچه های لشکر و کلی ماجرا و درب و داغون شدن دست و پا و سر و کله بچه ها در اثر کنده شدن بار ماشین!!!!

حاج حمید در سالهای پایانی جنگ معاون واحد تسلیحات لشکر بود با کلی از بچه های گردان حمزه مثل شهید عزیز و بزرگوار سعید شاهدی که سال۷۲ در تفحص به درجه رفیع شهادت نایل آمد و بچه های دیگه گردان حمزه(ع) مثل حمید قاسمپور و داود واقفی و ….»

— نجف