نوشته‌ها

به یاد شهید مهدی آقاجانی

خاطره ای از شهید مهدی آقاجانی

به روایت: عباس اسکندرلو

خداوند مقام شهدای ما را که عالی است متعالی فرماید. آشناییم با شهید مهدی آقاجانی زیاد نبود. به واقع در ساعات قبل از شهادتش با ایشان برخورد داشتم و آن هم زمانی بود که بنده با دو نفر از دوستانم بنام‌های شهید سعید غلامی (مداح معروف گردان) وشهید رحمتی از تهران اعزام انفرادی گرفتیم واز آنجائیکه گردان حمزه در پدافندی شلمچه به سر می‌برد توفیق اجباری شد که برویم بانه و به گردان مالک ملحق بشویم که تقریباً چند روزی به عملیات نصر ۷ (دوپازا) مانده بود. خب در چنین شرایطی پذیرش نیروی جدید کار آسانی نبود و فرماندهان هم در چنین شرایطی ریسک نمی‌کردند که نیروی جدید بگیرند منتها از آنجایی‌ که کم و بیش ما را می‌شناختند لطف کردند به ما و جذب شدیم.

بعد از چند روز هم گردان حرکت کرد به سمت سردشت برای عملیات. بعد از آنکه به منطقه رسیدیم ساعاتی را ماندیم و پس از توجیه منطقه برای عملیات به سمت ارتفاعات دوپازا حرکت کردیم. همانطوری که حرکت می‌کردیم از آنجائیکه نیمه شب بود و سکوت محض منطقه را فراگرفته بود، کوچک‌ترین حرکتی صدا تولید می‌کرد و چون منطقه هم کوهستانی بود به راحتی صدا می‌پیچید. حال در این شرایط تصور بفرمایید که بنده مرتب سرفه‌ام گرفته بود و اصلا دست خودم هم نبود و این سرفه کردن من دائم تکرارمی‌شد و قطع هم نمی‌شد.

این شهید آقاجانی که مسئول دسته ما هم بود، مرتب می‌آمد پیش من و به قلهٔ بالای سرمان که دشمن در آنجا مستقر بود و ما در پائین آن بودیم، اشاره می‌کرد و با صدای خیلی آهسته می‌گفت …. یواش‌تر.. چرا سرفه می‌کنی؟…عراقی‌ها اون بالا هستند الان متوجه می‌شن و … جواب من این بود … دست خودم نیست …

ولی تا زمانیکه نزدیم به خط این سرفه ما قطع نشد که نشد. این مهدی آقاجانی‌‌ همان دم اول عملیات به شهادت رسید و همینطور رحمتی هم صبح به شهادت رسید و چند ماه بعدش هم دوست عزیزمون سعید غلامی در منطقه ماووت به شهادت رسید.

و ما مانده‌ایم ……….

واین قصه ادامه دارد …