نوشته‌ها

مصیبت امام حسین (ع) و زینب (س)

دستنوشته شهید فخرالدین مهدی برزی

«بسمه تعالی

ساعت ۶ بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادرها در زیر درختان در منطقه سرسبز کوزران نشسته‌ام. گردان شهادت، سخنرانی انصاریان را گذاشته و گردان کمیل هم مصیبت امام حسین و زینب را گذاشته. بادی در این منطقه می‌وزد بین نسیم و باد تند و بین درختان می‌پیچد و هوا نیمه روشن است. هوا نیمه ابری است. گاهی باد تند می‌شود و سردم می‌شود و دلم گرفته.

به یاد صادق می‌افتم که در این گردان [عمار] بود. چه رنجها کشید و چقدر مقامش عالی است، با آن معنویت، خدا مقامش را عالی کند!

به یاد شهید مفقود احمدی‌زاده می افتم چقدر دوست خوبی بود و می‌دانم که خیلی از این تنهایی‌هایی که من به آن رسیده ام او داشته. به یاد خنده‌های زیبایش می افتم، چقدر زیبا می‌خندید و چه یار خوبی بود. بیاد شهید مظلوم قهرمانی می‌افتم که چقدر ساده و بی‌ریا بود و چقدر راحت شهید شد. تیر خورد توی شقیقه‌اش و از آن طرف درآمد. جداً خدا چقدر زود راحتش کرد. از رنجهایی که ناخودآگاه بعدها به او از شهادت دوستان و از تنهایی‌ها می‌رسید. به یاد شهید گلقندشتی می‌افتم. چه قدر زجر کشید و اسطوره مقاومت بود، با آن کم سخن گویی‌اش و روح آرامش؛ و به دنبال او به یاد شهید کم‌گوی و خداجوی و انسان بزرگ شهید زندیه می‌افتم با آن هیکل کوچکش و چهره زیبایش. حالا گردان نوار منصور را می‌گذارد و دلم را آشوب می‌کند، دلم گرفته که چرا من اینجایم و هنوز …

۱۳۶۶/۳/۶»

اردوگاه کارون

به یاد شهید ابراهیم قهرمانی

به روایت: محسن امامی

سلام. میخواهم در مورد هر کدوم از اسم‌هایی که فخرالدین ذکر کرده (در دستنوشته تحت عنوان «در منطقه کوزران») خاطره ای رو تعریف کنم. مخصوصاً که فخرالدین تعبیرات قشنگی رو به آنان نسبت داده.

هیچکس نتونست شهید قهرمانی رو بشناسه یک بچه‌ای از جنوبی‌ترین منطقه تهران، یافت آباد. وقتی وارد منطقه مهران  شد فرستادنش دسته یک توی سنگر شمسیان و فراهانی. یک پسر ساده، خالص و پاک. این بچه ظاهر زیبایی نداشت بر خلاف خیلی‌ها که فکر می‌کنند سیما وظاهر زیبا انسان را به عرش می‌رساند و این زیبایی‌ها سرآغاز دوستی‌هاست. ابراهیم همیشه این مطلب رو عنوان می‌کرد واز این موضوع رنج می‌برد. اما این پسر مطالبی رو می‌گفت که شاید هیچ عارفی نمیتونست معنا کنه.

ادامه مطلب