نوشته‌ها

جنگ بین نفر و تانک

خاطره ای از عملیات والفجر ۱

به روایت: برادر محمد کاری از گردان کمیل (در ادامه خاطره برادر اسکندرلو)

«عباس جان در تایید خاطره زیبات که ای کاش تصاویری از اونزمان هم باهاش میبود – البته من تصاویر گردان خودمون کمیل رو پای کامیونها و در حال رفتن به این عملیات دارم – باید عرض کنم که این تپه ۱۱۲ سمت چپ محور ما که تپه های ۱۰۳ بود که معروف به تپه صخره ای ها بود که من خاطرات مبسوطی از این عملیات توی ملیتاری نوشتم.

در شب اول عملیات این تپه ۱۱۲ رو که جناح چپ ما بود، گردان مالک عمل کرد که خب متاسفانه تلفات و درگیریشون بحدی شد که صبح همون روز یا فرداش اگه اشتباه نکنم گردان انصار جایگزینشون شد که بعدش هم در روزهای پایانی عملیات گردان شما فکر کنم جایگزین گردان انصار شد منتها گردان ما (کمیل) تا روز آخر عملیات توی خط موند که خب صبح همون روزی که شبش بچه های گردانها و لشکر از خط عقب کشیدند یعنی جمعه ۲۷ فروردین۶۲ که بعد از دفع بیش از ۳۰ پاتک بسیار سنگین دشمن بود بنده حقیر در همون پاتک سی ام و صبح جمعه حول و حوش ساعت ده صبح بشدت مجروح شدم که با هزار مصیبت دوستان منو به عقب انتقال دادند.چون ارتباط ما با عقبه بعلت حجم وحشتناک و غیر قابل توصیف آتش دشمن تقریبا قطع شده بود و انتقال مجروحین و شهدا تقریبا غیر ممکن.
که بخاطر همین انتقال حقیر مثل معجزه بود! بخاطر همین موقع عقب نشستن بسیاری از مجروحین و شهدا در این عملیات جا موندن که هنوزم خیلیاشون مفقود هستند و پیکرهاشون برنگشته….

این نکته رو هم بگم که یکی از دلایل مهم جابجایی های سریع گردانها و نیروها در محور تپه های ۱۱۲ که گردان شما هم واردش شد و حجم بالای درگیری و تلفات گردانها عاملش بود این بود که این تپه ها مشرف به جاده اصلی شرهانی به دویرج و زبیدات بود که حتی مورد توجه و فشار مضاعف نیروی زرهی و حجم وحشتناک غیر قابل توصیف توپخانه و آتیش پشتیبانی دشمن بود بطوریکه من خودم صحنه های عجیب و درگیرها و نبرد های عجیب و سختی رو شاهد بودم که اغلب بین نفر و تانک صورت گرفت اونهم تانکهای تی ۷۲ که خاطرات جالبی برام مونده که متاسفانه از حوصله این چند خط خارجه که اگه بعدا انشاءالله فضا و فرصتی پیش بیاد عرض خواهم کرد.»

 

نهر ام القصر

ارسال خاطره: محمد کاری (گردان مالک)

70

یادمه شب انجام اون تک ایذایی گردان حمزه، هنوز خط ‌ام‌القصر دست بچه‌های گردان ما (مالک) بود و بعضی از بچه‌های ما هم با اذن فرماندهان با بچه‌های حمزه همراه شدیم. قرار بود این عملیات ایذایی بیشتر برای انهدام نیروهای دشمن که تجمع کرده بودند انجام بشه. چون نگهداشتن محور خط ما – که عرض و طول کمی داشت – در صورت پاتک دشمن با اون استعداد نیرو خیلی مشکل می‌شد، گردان‌ها یکی یکی طی دو سه مرحله برای انهدام نیروی تجمعی دشمن تک ایذایی می‌کردن.

اون شب هم یکی از اون شب‌ها و از سنگین‌ترین درگیری‌های بعد از مراحل نخست عملیات فاو در محور‌ام‌القصر بود و … ادامه مطلب

کوکو سبزی

خاطره ای از شهید مهدی شجاعیان

به روایت: محمد کاری (از گردان مالک)

8c3yix24qowrhvepx54n

از راست به چپ: شهید مهدی شجاعیان، محمد کاری

مکان: باغچه کنار ساختمان تبلیغات لشکر کنار میدون صبحگاه دوکوهه

زمان: تابستان ۱۳۶۴

عکاس: مهدی مقیسه

مهدی شجاعیان از دوستان و بچه محل‌ها (بچه‌‌های یکی از مساجد محل که حقیر توشون فعالیت داشتم) بود که همیشه توی منطقه از هر فرصتی استفاده می‌کردم تا از گردان خودمون – گردان مالک- به گردان حمزه برم و بهش سر بزنم.

خیلی بچه ساکت و مظلوم و مومنی بود، خیلی نوربالا می‌زد و در کل حال قشنگی داشت.

مثلاً یه بار که فکر کنم بعد از عملیات بدر و قبل از عملیات عاشورای ۴ بود و من در توپخانه ۶۳ خاتم الانبیا(ص) بودم که برای مرخصی اومدم دوکوهه. هم موقع رفت و هم موقع برگشت اومدم یکی دو شب پیش مهدی و برو بچه های باحال گردان حمزه خوابیدم تا بعد که برم مقرمون که توی جفیر بود.

یادمه موقع برگشتن از تهرون، مادر خدابیامرزم برام کوکو سبزی و نون بربری گذاشته بود که به اصطلاح توی قطار بخورم و غذای عجیب غریب قطار رو نخورم! ولی من نخوردمشون! و آوردمشون ساختمون گردان حمزه پیش مهدی و بچه ها.

صبح بود که رسیدم پیششون. گشنمون بود و من با آب و تاب گفتم که براتون یه غذای ننه پز غیر منتظره دارم، اون هم با نون بربری!!! که بچه ها امون ندادند و ریختن سر ساک من و بقچه و مشمای کوکوها و نون بربری ها رو در آوردن و کلی حال کردن. خوب یادمه خدا بیامرز شهید سعید طالبی که عکسش رو هم گذاشتین خیلی شیطونی کرد. کلی هم بذله گویی کرد که بماند…..

به یاد شهید محمد رضا کارور

010

فرمانده گردان مالک اشتر لشگر حضرت رسول (ص)

زمان شهادت: عملیات خیبر

«دراین سفر اخیر که با کاروان اربعین حسینی راهی کربلای معلی با تعدادی از دوستان بودیم حال وهوای خاصی به من دست داد. بارها خداوند توفیق داده که راهی دیار حسینی در کربلا شده ه ام اما اینبار جور دیگری بود نسیم حال و هوای منطقه اینباردر صورت ما وزیدن داشت وتعداد قابل توجهی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در این سفر بودند از جمله یکی از این برادان بزرگوار حاج نصرت اکبری فرمانده گردان مالک اشتر بود که با شهید کارور همرزم ومعاونش تا زمان شهادتش بود. از ایشان پرسیدم که جنازه شهید کارور را آوردند؟

گفت: نه چون خودش هم نمیخواست جنازه اش بیاید. می گفت من با کارور برادر صیغه ای بودیم (رسمی که در آن دوران بین بعضی از بچه های رزمنده بود). میگفت شهید کارور بارها به من گفته بود که نمیخواهد جنازه اش برگردد. فردای بعد از شهادتش رفتم محل شهادتش چیزی پیدا نکردم. بعد از آن هم، بارها رفتم حتی بعداز جنگ هم به منطقه رفتم ولی اثری از شهید کارور ندیدم ……

اینها یک رمز ورازی است که بین خدا و برخی از شهداست؛ چنانچه قیام امام حسین علیه السلام وشهادتش هم به فرموده بزرگی یک رازی بود بین خدا وحضرتش شاید این راز در زمان ظهور ویا قیامت معلوم شود ……..

خوشا بحال آنانکه فقط با خدا معامله میکنند.»

— عباس اسکندرلو