روزگاری بود …
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2013/06/VTS_26_1-Segment100_00_00.000-00_01_30.000.flv /]
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2013/06/VTS_26_1-Segment100_00_00.000-00_01_30.000.flv /]
خاطره ای از عملیات والفجر ۸
به روایت: عباس اسکندرلو
مکان: لبه اروند رود
زمان: عملیات والفجر ۸
شب را در همان اتاقک ها به صبح رساندیم و فردا صبح به سمت منطقه یعنی نزدیکی خط حرکت کردیم. کلی کامیون و ادوات جنگی از دشمن مانده بود که یادمه هر لشگری که زودتر رسیده بود با رنگ پیسولت نوشته بودند …اموال لشگر فلان و… ما در جایی پیاده شدیم که از قرائن وشواهد بر میآمد که محل تدارکات وآشپزخانه دشمن بود. کلی قوطیهای بزرگ از شیر خشک به صورت دست نخورده بود. کلی خرمای کنجدی، برنج، مجله و حتی لباس وموتورسیکلت و … آنجا موجود بود. شب را در همان منطقه به صبح رساندیم .