نوشته‌ها

شهید حاج حسین اسکندرلو

خاطره ای از شهید حاج حسین اسکندرلو

به روایت: برادر شهید (عباس اسکندرلو)

34_9002271012_L600

در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند. کسی که در جمع همیشه شلوغ می کرد و دیگران را می‌خنداند، حالا آنقدر ساکت شده بود که توجه همگان را به خود جلب کرده بود. غذایش را کامل نمی‌خورد و با کسی حرف نمی‌زد، انگار که به زحمت آنجا نشسته باشد.

با خود گفتم: چرا حسین این طوری شده؟ چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت کردم تا شاید چیزی بگوید. با اینکه بسیار به من علاقمند بود، ولی هیچ حرفی نمی‌زد.

سر سفره، عمویم با خنده گفت: حسین آقا، چه خبر شده؟ چرا غذات مونده؟ اگه علتی داره بگو تا ما هم بدونیم. تنها عکس‌العمل او یک لبخند بود.

به مناسبت چهلمین روز درگذشت حاجی بخشی

اکنون که در آستانه چهلمین روز در گذشت این عزیز هستیم جا دارد که به ذکر خاطره ای از این پیر جبهه هابپردازم .
در بحبوحه عملیات والفجر مقدماتی بودیم و گردان ما بنام گردان خندق از تیپ سه ابوذر از لشگر ۲۷بود که فرمانده گردان هم همین حاج محمود امینی بود. یادمه با گروهان خود داشتیم دور میدان صبحگاه پادگان دوکوهه میدویدیم که یک دفعه حاجی بخشی آمد بین ما …حسین جان …کربلا ….زینب جان …کربلا (البته هنوز ماشاالله حزب الله معروف ایشان باب نشده بود) و به این صورت داشت به ما روحیه میداد.

دقایقی نگذشته بود که فرمانده گروهان ما بنام شهید جلیل بنده در همان حین به ما خبر داد که الان خبر آورده اند که پسرش به شهادت رسیده.

خداوند روح بلنداین مرد بزرگ را با فرزندان شهیدش و امام شهدا محشور نماید .

— عباس اسکندرلو

کجایند مردان بی ادعا

امشب شب ۲۴ ماه بهمن است.

۲۶ سال پیش در چنین شبی گردان حمزه با رمز یا فاطمه الزهرا در سلسله عملیات والفجر ۸ در جاده فاو ام القصر به قلب دشمن زد. در واقع گردان نبردی سهمگین با یک لشگر زرهی (لشگر ۶ زرهی عراق) آغاز کرد. این نبرد، نبرد تن با تانک بود. دوستانی که بودند گواهی میکنند که چه قیامتی در این نبرد نا برابر با دشمن بعثی داشتیم که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست.

دوستان زیادی از ما در این عملیات به شهادت رسیدند و ما را در این وانفسای دنیا تنها گذاشتند، شهید گلستانی، امیری فر، میرآخوری، احراری و….

یاد شهدا را بایک صلوات گرامی بداریم

— عباس اسکندرلو

به یاد شهید مسعود حسینی

خاطره ای از شهید مسعود حسینی

به روایت: عباس اسکندرلو

Sahebghereny-Photo-201

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: داوود معقول، نصیری، شهید فخرالدین مهدی برزی

ردیف نشسته: شهید احمد احمدیزاده، شهید مسعود حسینی

«شهید مسعود حسینی اگر اشتباه نکنم از امدادگران گردان بود. قضیه شهادت ایشان حکایت جالبی دارد و آن اینستکه ماه‌های آخر جنگ بود و گردان ما که نه کل لشگر مرتباً در تردد و جابجایی بود. بطوریکه در آن مقطع چند ماه آخر جنگ دائم در حال جابجایی بودیم و بطوری مهارت پیدا کرده بودیم که در عرض چند دقیقه به راحتی چادرها را جمع و بر پا می‌کردیم. تا جایی که خاطرم هست، یکی از جاهایی که در آن مقطع جابجا شدیم، حرکت از شیخ صالح به طرف ارتفاعات بیزل و استقرار در آنجا بود. البته ارتفاعات بیزل یک اردوگاه تاکتیکی بود و خط مقدم نبود و لیکن در تیررس توپخانه دشمن قرارداشت.

ادامه مطلب

آلبوم مهدی خراسانی

71

مکان: شیخ صله

زمان: چند روز پیش از عملیات بیت المقدس ۴

به یاد شهید حاج کیانی

خاطره ای از شهید حاج کیانی

به روایت: عباس اسکندرلو

124

آه… آه حاج آقا کیانی و ما ادرک کیانی (خدا می‌داند غلو نمی‌کنم).

با حاج آقا کیانی از والفجر ۸ آشنا شدم. خدا می‌داند الان که دارم این کلمات را می‌نویسم بغض گلویم را می‌فشارد. لحظه به لحظه این مرد بزرگ در خاطرم است. حاج کیانی چون سواد نداشت، اغلب می‌گفت نامه‌هایش را من برایش می‌نوشتم (میدان فلاح، کوچه شهید صفر ندایی، پلاک ۷۷…) و نامه‌هایش را اغلب من برایش می‌خواندم.

خیلی رابطه‌امان با هم نزدیک بود. او مردی بود که نماز شبش ترک نمی‌شد و ترس در وجودش معنا نداشت. در جاده فاو-ام القصرکه لحظه‌ای از اصابت توپ و خمپاره قطع نمی‌شد و در بالای پلی که ما زیر آن پل مستقر بودیم و پناه گرفته بودیم، نمازشب می‌خواند. ادامه مطلب

گل سرسبد عمرم حضور در عرصه های دفاع مقدس بود

خاطره ای از برادر عباس اسکندرلو

 

گردان حمزه از گردان‌های به اصطلاح سروپای لشگر ۲۷ بود. آشنایی تقریبی من با این گردان برمی‌گردد به زمان قبل از عملیات بدر در سال ۶۳ آن موقع من در تیپ سیدالشهدا (ع) گردان قمر بنی هاشم (ع) بودم. بر حسب قضا، مقر گردان ما از لشگر ۱۰ با گردان حمزه از لشکر۲۷ نزدیک هم قرارداشت. تعداد زیادی از دوستان ما در آنجا بودند.

روزی باچند تا از دوستان قرارگذاشتیم که سری به بروبچه های گردان حمزه بزنیم. تقریباً کمتر از دو هفته به عملیات بدر مانده بود و حضور آنان در عملیات آتی مسلم بود ولی حضور ما در پس پرده ابهام قرار داشت.

به همین دلیل خیلی دلمان میخواست جزو آن بچه ها باشیم. آخه شرکت در عملیات آرزوی همه ما بود. من خودم چه قبل از عملیات بدر و چه بعد از آن، سابقه زیادی از حضور در لشکر ۲۷ را داشتم. با اینکه در لشگر ۱۰ هم مدت زیادی بودم و برادرم هم – که بعدها به فیض عظیم شهادت نایل گشت – فرماندهی گردان زهیر و علی اصغر لشگر ۱۰ را داشت، با این حال علاقه وافری به حضور در لشگر ۲۷ داشتم.

 هرچند توفیق حضور در آن مقطع برایم حاصل نشد، ولی چند ماه بعد مجدداً اعزام شدم که (اعزام اینبارم که حکایت بسیار جالبی هم دارد که انشاالله اگر عمری باشد در آینده خواهم گفت) دقیقا یادم است تاریخ اعزام ۶۴/۰۸/۱۹ بود (قبل از والفجر ۸) که به پادگان دوکوهه آمدیم ودر ابتدا در حسینیه دوکوهه مستقر شدیم و بعد نوبت تقسیم‌بندی بچه ها رسید و خوشبختانه ما در گردان حمزه افتادیم.

آنموقع گردان حمزه و مالک به لحاظ کادر خیلی قوی بودند. حتی کادر دو تا گردان را هم داشتند و ما دوستان زیادی آنجا داشتیم که شهید احراری و شهید مقدسی از جمله اینان بودند که یکی از دلایل علاقه ما به حضور در این گردان بود.

 بعد از پیوستن به گردان حمزه، دوستان زیادی هم پیدا کردیم که برخی از آنان به فیض شهادت رسیدند و تعدادی هم زنده هستند که هنوز رابطه دوستیمان با آنان ادامه دارد.

خدا شاهد است که حضور در این گردان از آن زمان که مقارن بود با آمادگی برای عملیات فاو جزو شیریترین و بهترین زمان حضورم در جبهه های جنگ بود و اگر بخواهم گل سر سبد عمرم را بگویم حضورم در عرصه های دفاع مقدس و بهترین بخش آن، حضور در گردان حمزه و عملیات والفجر ۸ در اردوگاه کرخه و کارون دوکوهه بود.