هدف خداست ها!
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/06/Video-21.flv /]
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/06/Video-21.flv /]
«اما شمایی که بعد از من چند صباحی بیش در این دنیا نخواهید ماند و دیر یا زود باید کوله سفر بربندید!
زندگی اندک خود را دریابید و همانند من بی توشه به سفر نروید!»
—- شهید عظیمی
ارسال: ناصر رخ
پی نوشت:
۱٫ شهید عظیمی از شهدای بیت المقدس ۴ بودند که دریافت همزمان این ایمیل از آقا ناصر و عکسهای منطقه عملیاتی شیخ صله (بیت المقدس ۴) از برادر رحیمی پور که در مطلب قبلی پست شد، جالب بود!
۲٫ نوشته شهدا با رعایت کامل امانت و بدون کوچکترین تغییری درج می شود هر چند خودم با بعضی قسمتها مانند «بی توشه» در نوشته شهید عظیمی موافق نیستم
که اگر قرار بود زندگی کوتاه و پربار امثال شهید عظیمی را بی توشه خواند، ………….. تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل!
[flashvideo file=http://gordanhamze.ir/wp-content/uploads/2012/02/video-13.flv /]
خاطره ای از شهید عظیمی
به روایت: خلیل نقیب زاده
توی شیخ صالح که قبل از عملیات بیت المقدس ۴ مستقر بودیم، دائماْ شیطونی میکردیم. مثلاْ روی یه تپه لم داده بودیم و یکدفعه یکی با سنگ ریز میزد به نفر روبروی خود (شما فرض کنید ۱۰ نفر آدم یه طرف و ۱۵ نفر آدم دیگر در مقابلشان یا نشسته یا لم داده بودند). یکدفعه یک نفر با یک سنگ ریزه میزد به نفر مقابل خود، خب متقابلاْ او همچنین عملی را با یک سنگ ریزه دیگه جواب میداد. یواش یواش این عمل تبدیل میشد به پرتاب سنگهای بزرگ از سمت مقابل و نهایتاْ با سنگ بدنبال هم کردن و بعد هم کلی خندیدن…
اما در چنینن موقعیتی شهید عظیمی در گوشهای مشغول درس خواندن بود و خود را برای کنکور رشته پزشکی آماده میکرد. راستش همیشه وقتی او را میدیدم، کمی به فکر فرو میرفتم و کلی سوال برام پیش میاومد…
… تا اینکه شهید عظیمی تو عملیات بیت المقدس ۴ شهید شد.