نوشته‌ها

آلبوم محمد مهرابیانی

23

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: شهید سید حسین دستواره، ؟، ؟، ؟، شهید سعید رحیمی

ردیف نشسته: حسین اسداللهی، ؟، ؟

جشن پتو برای …

به قلم: رحیم پورعباسی

dastvareh4از راست به چپ:

ردیف ایستاده: محمد رضا طاهری، مهدی خراسانی

ردیف نشسته: شهید سید محمود استاد نظری، شهید سید حسین دستواره

«چقدر سخت است که انسان به یاد خاطراتی بافتد که خون از دیده جاری نماید وچقدر لذت بخش است که با خاطرات عمری را زندگی نماید .

یه شب در اردوگاه کرخه بعد از نماز مغرب و عشاء با برادر عزیز محسن گلستانی پشت چادر گروهان یک صحبت میکردیم.
راستش را بخواهید من یک کتاب نوحه داشتم وبیشتر وقتها بامن بود هرجایی که میرفتم این کتاب مونس من شده بود . بعضی وقتها با صدای بیخودم می خواندم، نه که از دیگران خجالت بکشم نه … بلکه وقتی بلبل های واقعه بودند من باید خاموش می شدم.  برادر محسن گلستانی درباره همین موضوع صحبت میکرد و میگفت: باید شعرهایی آماده کنی که بچه های روحیه ی تازه ای بگیرند. من شعرهای حاج آرام ( روحش شاد ) که بعضی از انها را حاج منصور خواند بود همراه داشتم مثل ( دوستت دارم حسین جان فدات بشم حسین جان ، با اشک دونه دونه ، خدا خودش می دونه ) و شهید محسن گلستانی به دنبال شعرهای خوب باحال و پرمعنایی بود / خلاصه به من گفت بخوان ببینم که این شعر چگونه وبا چه سبکی خوانده می شود ( همه عزیزانی در آن دوره بودند می دانند شب ولادت بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها  محسن گلستانی چه کرد، هم از نظر شعر وهم نظر سبک و رسیدن مفهوم شعر)  که من حقیقتش آنجا خجالت کشیدم و به قول بچه ها ما آب شدیم. من که صدایم مثل غار غار کلاغ بود بهانه می گرفتم که در این موقع شهید سید محمود استاد نظری به فریادم رسید . چون سید محمود با محسن دوست خوبی بودند. بعد از آمدن سید محمود من گفتم : برادر گلستانی اگر اجازه بدهید من با اجازه شما بروم چادرمان چون وقت شام بود. بعداز خدا حافظی با برادر گلستانی و سید محمود که در چادر ما و از دسته ما بود . به طرف چادر آمدم .

بعد ازشام بچه ها شروع کردند به شوخی ( خدایی هم مزه میداد) گفتند و خندیدند و تا ساعت ۱۰ شب همه منتظر خاموشی بودند . چون تازه اصل کار شروع می شد. از یه طرف شهید کوهبر و بچه های دیگه آماده ی جشن پتو می شدند و از طرفی ما هرشب قبل از خواب سوره مبارکه واقعه را می خواندیم واصلی ترین نفر در این زمینه شهید سیدمحمود استادنظری بود . ( او بچه ای آرام ، سر بزیز و کم حرفی بود ).

ساعت خاموشی فرارسید و چراغها را خاموش کردند . یکی از بچه ها گفت : خاموش نکن ما امشب سوره واقعه را نخوانده ایم . یکی دیگه از بچه ها گفت : خاموش کن امشب که سید محمود نیست … که بچه ها بیشتر خندیدند ودوباره شروع به شوخی کردند. انگار همه منتظر یه حرفی بودند که دوباره شروع کنند.

 درهمین حرف ها سید محمود استادنظری وارد چادر شد و چراغ را روشن کرد که بچه ها زدند زیر خنده. با آن چهره ی معصوم و سر بزیر گفت : هرکه میخواهد سوره ی واقعه رابخواند صلوات بفرستد. همه با صدای بلند صلوات فرستادند . یکی از بچه ها بلند گفت : ساکت مگر نمی دانید در شب شعار نمی دهند. بچه ها زدند زیر خنده. آن شب هم سوره ی واقعه خوانده شد. گرچه بعداز آن که خاموشی زده شد برای سید محمود جشن پتو …

روحشان شاد و یادشان گرامی»

برگی از تاریخ

[Google][Google]

سیر و سلوک قائم مقام لشگر

(119)«اردیبهشت سال ۱۳۶۴ برای آموزش آبی خاکی به سد دز رفتیم در مدتی که در آنجا بودیم خاطرات زیبایی در یادهایمان برجای ماند
روزی در چادر موقع صرف نهار دور سفره نشسته بودیم نهار هم آبگوشت بود تازه می خواستیم نان در کاسه خرد کنیم که در چادر کناری زده شد و قائم مقام لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص) یعنی حاج رضا دستواره وارد شد او بعد از شهادت فرمانده لشگر در عملیات بدر یعنی شهید عباس کریمی قائم مقام لشگر شده بود راستی یادم رفت بگویم که برادر کوچک دستواره هم در چادر ما بود.
دستواره وارد شد و یکسره آمد کنار سفره و با من شروع کرد در کاسه من نان تیرید کردن و جای همه خالی با هم نهار را خوردیم و چقدر آن لحظه شیرین بود نوع سیر و سلوک و تواضع و یکرنگی با بچه ها بعد نهار هم چند دقیقه ای با بچه ها بود و رفت …
چند ماه بعد در عملیات فاو او و برادرش به دیدار حق شتافتند
یاد آنها را گرامی می داریم و به روحشان فاتحه و صلوات می فرستیم»

– سید حسن حسینی