خاطره ای از شهید اکبر مدنی
به روایت: محسن گودرزی
«آن سال بچههای تبلیغات لشگر، دفترچههایی ده برگی برای نگارش وصیت نامه تهیه کرده بودند به قطع نصف کاغذ کلاسور. صفحهها زمینه آبی خوش رنگی داشت و در پایین هر صفحه هم پرندهای نقاشی شده بود. بسیاری از بچههای دسته، وصیتنامههای خود را در دفترچهها نوشتند. دفترچهها جلد نایلونی هم داشتند تا محفوظ بمانند.
اکبر مدنی آن روز خیلی در فکر بود. نوشتن وصیتنامهاش که تمام شد، گوشه چادر کنارش نشستم. مرا که دید، گفت: نمیدانم اگر مادرم وصیتنامهام را بخواند، چه حالی پیدا میکند … حتما مثل دفعه قبل کلی گریه میکند.
به شوخی گفتم: مگه چند بار شهید شدهای؟
با نگاه و تأملی گفت: این چهارمین وصیتنامه است که مینویسم. اولین باری که خواستم به جبهه بروم، وصیتنامهام را در خانه نوشتم و آن را گذاشتم زیر اجاق گاز آشپزخانه. الان که یادم میآید، خندهام میگیرد. وقتی به مرخصی رفتم، مادرم مرا سخت بغل کرد و گریه کرد. او وصیتنامهام را موقع شستن کف آشپزخانه پیدا کرده و خوانده بود.»
منبع: کتاب «دسته یک»، تدوین اصغر کاظمی، چاپ ششم (۱۳۸۸)، ص ۴۳