نوشته‌ها

آلبوم خلیل نقیب زاده

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: شهید حسین خلیلی.حسن بشارت نیا. علی گلستانی. باقری. نقیب زاده.؟.؟.؟. شهید مولایی. شهید کولانی. علی صادقی
ردیف وسط: ؟.شهید شناوری (با بادگیر آبی). موسوی. شهید علی تاجیک (با چفیه مشکی).؟.؟.؟. صالحی
ردیف نشسته: سید مالک.شهید رضا امرالهی.حسن شیرازی. تقی زارع٫ عباس قیصر. شهید قهار علی مردانی.؟. ساریخانی

مکان: آناهیتا (باختران)

زمان: قبل از عملیات بیت المقدس ۴

آلبوم خلیل نقیب زاده

از راست به چپ: شهید صادقی، ؟، حاج آقا جزینی، مرادی، خلیل نقیب زاده

مکان: ارتفاعات دولبشک، منطقه عمومی ماووت

زمان: پدافندی عملیات بیت المقدس ۲

«موضوع عکس از این قرار بوده که پایین ارتفاع یه گونی افتاده بود روی زمین و حاج آقا جزینی اون را دید و بطرف اون رفت. وقتی در گونی را باز کرد، دید توش پر از تیرهای گرینوف است. نمیدونم عراقی ها برای چی آن را اون پایین انداخته بودند به زحمت تا بالای ارتفاع کنار سنگر آن را آوردیم برای همین قیافه من و حاج آقا جزینی اونطوری بود. عکاس یادم نیست کی بود تا گفت صاف وایستید عکس بگیرم، حاج آقا جزینی گفت: اینطوری وایسید و عکاس عکسش را گرفت .

لازم بذکر است که حاج آقا جزینی الان حال و روز مناسبی نداره از بچه های گردان مالک بود که آمده بود حمزه برای سلامتیش دعا کنید.»

— خلیل نقیب زاده

به یاد شهید سعید غلامی

خاطره ای از شهید سعید غلامی

به روایت: خلیل نقیب زاده

یادش بخیر آخرین باری که این شهید را دیدم زمانی بود که توسط برادر حاج باقر به دسته ما دعوت شده بود برای خواندن دعا. جای همه شما خالی، دعا را با حالت عجیبی می‌خواند.

ما خیلی فیض بردیم اما فکر کنم از ما بیشتر، خود او بود که فیض اکمل را برد و به درجه رفیع شهادت رسید.

روحش شاد هیچ وقت چهره این شهید را بعد مراسم دعا از یادم نمیره

به یاد شهید قاسم یاراحمد

خاطره ای از شهید قاسم یاراحمد

به روایت: خلیل نقیب زاده

فردای عملیات بیت المقدس ۴ (منطقه دربندیخان عراق) اکثر ارکان گردان حمزه زخمی شده بودند و بعضی‌ها رو فرستاده بودند عقب. اگر اشتباه نکنم طرفهای ظهر بود حدود ساعت ۱۱ دیدم برادر حسین گلستانی زیر بغل شهید قاسم یاراحمد و گرفته و بزور داره میاره عقب. سریع خودم را به آن‌ها رسوندم و کمک برادر گلستانی کردم و دو نفره قاسم را آوردیم لب دریاچه تا با قایق به عقب بره. یه ترکش از سمت راست خورده بود توی شکمش. ما هی زور می‌زدیم که ببریمش عقب، اون هم زور می‌زد که نره … زور ما غلبه کرد.

یادمه هی به بردار گلستانی التماس می‌کرد که نره. می‌گفت هیچکی نمونده تو را بخدا منو نفرستید. می‌تونم بمانم. اما قایق آمد و ما او را توی قایق گذاشتیم و فرستادیم عقب.

این صحنه هیچ وقت از یادم نمی‌ره.

یادش گرامی

به یاد شهید قهار علی مردانی

خاطره ای از شهید قهار علی مردانی

به روایت: خلیل نقیب زاده

بعد از عملیات بیت المقدس ۲ وقتی بچه ها از مرخصی برگشتن مقر آناهیتا سر و ته گردان شده بود یه گروهان. شاید تعداد بچه‌های ارکان گردان از نیروهاش بیشتر بود. بهر حال هنوز جابه جا نشده بودیم که اعلام کردن گردان باید آماده شه برای عملیات. آقا مهدی هم شد مسئول گروهان.

ما شب‌ها وقتی برپا می‌دادند، می‌آمدیم جلوی ساختمان گردان به صف می‌شدیم. بعضی شب‌ها تا آقا مهدی بعنوان مسئول گروهان دستور خبردار می‌داد (معمولاً شب وقتی دستور خبردار می‌دن نفرات نیاید بگن الله) یه رزمنده دلاوری بود بنام قهار علی مردانی – فکر کنم از عملیات خیبر به این طرف توی اکثر عملیات‌ها شرکت داشت – اما بچه شوخی بود و بلند می‌گفت الله.

هیچی آقا مهدی شاکی می‌شد و کی بود کی بود؟ بعد هم گروهان بشین و پا شو و بخیز و بدو و بیا و از این حرف‌ها و ما طبق معمول از خنده غش می‌کردیم. یادش بخیر …

بعد از عملیات بیت المقدس ۴ که گردان حمزه به آموزش آبی خاکی رفت، برادر قهارعلی مردانی رفت توی یه گردان دیگه و بعداً خبر شهادتش را برای ما آوردند.

روحش شاد

صلوات

به یاد شهید بزرگوار حاج کیانی

به روایت: خلیل نقیب زاده

یادم میاد توی منطقه شیخ صالح قبل از عملیات بیت المقدس ۴ بودیم. ایام، ایام عید ۶۷ بود. هنوز چند روز به عملیات مانده بود.

حاج آقا کیانی به هر بچه رزمنده‌ای می‌رسید بعد از سلام، یهو اونو غافلگیر می‌کرد. مثلاً یه روز از جلوی چادر ما رد شد، تا سلام کردیم و شهید توی چادر را نگاه کرد، گفت: از این نفر تا آنجا نفری ۱۰۰ تا صلوات، از آن نفر تا چند نفر بعد ۲۰۰، همین جوری تعداد را بالا می‌برد و در آخر مدیون می‌کرد بر فرستادنش.

خب کار جالبی بود. ما هم می‌فرستادیم اما از آنجاییکه ما بچه بودیم و یه خورده شر، یه روز تا حاجی را دیدیم تند تند سلام کردیم و یه ۱۰۰۰ تا صلوات مدیونش کردیم.

خدا بیامرز، آدم با صفایی بود. زد زیر خنده و گفت: من که دائماً صلوات میفرستم اما باشه اشکالی نداره ۱۰۰۰ تا هم مال شما.

یادم نمیره همیشه بساط چایی‌اش برقرار بود. تو شیار یه اجاق درست کرده بود و راه به راه چای می‌داد دست بچه‌ها

به یاد شهید احمد حسینی

«این برادر حسینی چند تا داداش بودند آقا مجید، احمد آقا، آقا مهدی و آقا محمود که احمد آقا یه مدت تو تبلیغات گردان سلمان یا مسلم بود، آقا مجید تو تبلیغات لشگر ۲۷، آقا محمود هم تو گردان حمزه.
در خاطره عملیات بیت المقدس ۲ اگر یادتان باشد، تغییر محور عملیات و عبور از گردرش رو گفتم و اینکه وقتی رسیدیم به عقبه گفتند گردانهای عمار و مالک دیشب زدند به خط عراقی‌ها. همونجا داشتم می‌چرخیدم که بچه‌های تبلیغات لشگر رادیدم. از آنجا که با آن‌ها دوست بودم رفتم سر وقتشان و حال و احوال پرسی. داشتم با برادر حمید صفری از عقیدتی لشگر حرف می‌زدم که یهو آقا مجید رو دیدیم که دستش ترکش خورده و بسته بود.
پرسیدم: چی شده؟
گفتند: دیشب همراه احمد آقا (برادر شهیدش) در حین درگیری مشغول فیلمبرداری بودند که یک خمپاره جلوی آن‌ها منفجر می‌شود. ترکشهای خمپاره باعث شهادت احمد و مجروحیت آقا مجید می‌شود.
بعد از این خبر رفتیم دنبال محمود و صداش کردیم. قضیه شهادت برادرش را بهش گفتیم. بعد همراه آقا مجید رفت عقب و برای کارهای خاکسپاری برادرش…
یاد همه شهدای عملیات بیت المقدس ۲ گرامی باد.»
— خلیل نقیب زاده