نوشتهها
آلبوم گردان حمزه
/۰ دیدگاه /در شاخص /توسط ف. مهدی برزیآلبوم گردان حمزه
/۲ دیدگاه /در خاطرات, عکس /توسط ف. مهدی برزیاز راست به چپ: سعید طاهر زاده، شهید حسن پناهی، حسین پناهی، شهید سید اصغر خبازی
پی نوشت: الان برای اطمینان از اینکه در شناسایی اسامی این دو برادر بزرگوار اشتباه نکردم، مهدی رو صدا کردم تا ازش تأیید بگیرم. اگه اشتباه نکنم این اولین عکس از این دو برادر در کنار هم باشه که از بین عکسای آلبوم گردان پیدا کردم،
مهدی میگه «شهید حسن پناهی از جمله کسایی بود که خیلی برای دفاع از این مملکت خدمت کرد و این که هیچوقت شهادت این بزرگوار رو تو شلمچه فراموش نمی کنه. میگه یه سری افراد بودند -در کنار سایر افراد گردان- مثل شهید پناهی، علی فرجی، جواد شهبازی که قطع نخاع شده، حمید بهرامی، مصطفی خرسندی، حاج آقا علیزاده (روحانی گردان) و ناصر آرمان که مجروح شیمیائیه که شاید ازشون زیاد اسمی برده نشه اما یاد فداکاریهاشون تا ابد در تاریخ ماندگار خواهد بود.»
… و حالا ما موندیم و یه عالمه خاطره از کسانی که اگه نبودند شاید خیلی چیزا الان تو این مملکت متفاوت بود.
ما موندیم و یه کوله بار مسئولیت سنگین که اگه کوتاهی کنیم در انجامش شاید هرگز جبران پذیر نباشن…
که اگه زنده نگه نداریم یادشون رو …
که اگه بذاریم در لابلای برگهای دفتر تاریخ به دست فراموشی سپرده بشن …
شاید هیچوقت نتونیم خودمون رو ببخشیم.
آلبوم گردان حمزه
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیآلبوم گردان حمزه
/۰ دیدگاه /در عکس /توسط ف. مهدی برزیعملیات کربلای ۵
/۱ دیدگاه/در خاطرات /توسط ف. مهدی برزیدیشب مهدی از عملیات کربلای ۵ تعریف میکرد
از ترکشی که به گردنش خورده بود و نصفش بیرون مونده بود و ۱۱ روز تو خط وایساده بود و اون ترکش زنگ زده بود … و موقعی که برگشته بود تهران با محسن عبدوست میره بیمارستان نجمیه و یه دکتر فرانسوی اون ترکش رو با چند حرکت درمیاره و چون روی نخاعش بوده یهو تمام بدنش بیحس میشه …
از داداش فخرالدین که با اون جثه کوچیکش حدود ۵۰ تا نارنجک رو تو یه کوله جمع میکرده و به بچهها میرسونده و یا خشابها رو پر میکرده تا آماده شلیک بشن و همینطور از کلاه گندهاش در برابر جثه کوچیکش که تا نصف صورتش پایین میاومده.
از شهید سعید طالبی و قاسم دولت آبادی و شهید غلامعلی و … که براشون مهمات و گلوله آرپی جی میآوردند و از حسین گلستانی و شلیکهای بیامانش از پست مقطعیها و از فاصله خیلی کم به سمت تانکهای عراقی و انهدام تعداد زیادی از اونها که چقدر بچهها رو ذوقزده میکرد.
از حمید بهرامی که نارنجک و مهمات میآورد پشت مقطعیها و اون شعر «نمک صدف چه کرده …» که میخوند و بشکن میزد و شاد و خندون به همه روحیه میداد.
از نارنجکهایی که بچهها سمت عراقیها پرت میکردند و اونقدر فاصله کم بود که عراقیها همون نارنجکها رو برمیداشتند و به سمت بچهها برمیگردوندند و بعد بچهها مجبور بودند زمان نارنجکها رو بگیرند و بعد پرتاب کنند.
از پست امداد که به طور معمول در همه عملیاتها پشت خط مقدم هست اما در کربلای ۵ هر کس مجروح میشد یه کم میبردنش جلوتر چون پست امداد از خط جلوتر بود.
از شهید بوجاریان که کنار پست امداد شهید شده بود و خمپاره خورده بود کنار سنگر حفرهای و خاک ریخته بود تو سنگر و نصف بدنش بیرون مونده بود و در حالت نشسته شهید شده بود.
از حاج علی لیایی که کلی زحمت کشید و مرتب میرفت سمت پیشونی کنار بهزاد اصغری و در رفتوآمد بود؛
و از حاج محمود که تو یه سنگر تنها نشسته بود و داشت نیروها رو با بیسیم هدایت میکرد و اینکه بودنش چقدر به نیروها روحیه میداد و خط رو آروم میکرد.
گفتم خلاصهای از حرفای مهدی رو در حدی که یادم مونده بنویسم؛ حداقل اینه که چند خطی از یه خاطره، از یه حماسه، از یه واقعیت تلخ و از یه جنگ نابرابر به دست فراموشی سپرده نمیشه.