نوشته‌ها

کربلای ۵

خاطره ای از عملیات کربلای ۵

به روایت: محسن امامی

اینجا مهران است  دقیقا مکانی که فخرالدین مراحل اولیه  عروج را شروع کرد.

زمانی که مهدی‌پور و دوستانش شهید شدند، فخرالدین اثرات مثبت این شهادت رو احساس کرد. اینو میشد از رفتار و کردار و در عمل فخرالدین فهمید. اینجا بود که وقتی دسته  یک فرمانده‌اش شهید شد، برادر گلستانی (که در عملیات والفجر هشت به شدت زخمی شده بود و تازه بهبود یافته بود و همان شب هم به خط رسیده بود) شد فرمانده دسته یک. اون رفت و در سنگری که فخرالدین بود، مستقر شد وچون پیک دست – زندیه – شهید شده بود، فخرالدین به عنوان پیک دسته معرفی شد. این دو نفر تا زمانی که فخرالدین شهید شد با هم بودند.

۲۰ روز نبرد

خاطره ای از کربلای ۵

به روایت: حسین گلستانی

با اکبر کبیری توی عملیات کربلای ۵ دورانی داشتیم.

موقعی که از سه راه شهادت با مکافات گذشتیم و به سمت نیروهای خودمون در حال … بودیم یه خمپاره اومد. عجب انفجار وحشتناکی داشت. یک لحظه به اکبر نگاه کردم. دستاش تو دستم بود. خون صورتش رو گرفته بود. ترکش به پیشونی‌اش خورده بود. عجب خونی می‌اومد. درنگ جایز نبود. اصلا نمی‌شد صبر کنیم. در همون حال با چفیه‌ام که مشکی رنگ بود، روی زخمش رو بستم و به هر حال اومدیم عقب.

یادمه  وقتی ما رو به بهداری بردند مددکار اونجا تا ما رو دید گفت: متأسفم ما عراقی قبول نمی‌کنیم. حدود بیست روزی بود که تو خط مقدم حتی یکبار هم پوتین از پامون خارج نشده بود. درگیری اینقدر شدید بود که منطقه پر از دود و باروت بود. بگذریم وقتی مطمئن شد که ایرانی هستیم برای مداوامون گفت بریم دست و صورتمون رو بشوییم … اونجا وقتی توی اون آیینه کوچک خودم رو دیدم به مددکار حق دادم.

خوشا به حال اون روز‌ها

نحوه شهادت برادر حاج ابوالحسن

به روایت: حسین گلستانی

وقتی عملیات مرصاد شروع شد قرار شد پاکسازی داشته باشیم و هیچ اسیری نداشته باشیم. عملیات شروع شد. یک به یک اهداف و خودروهای منافقین رو منهدم می‌کردیم و جلو می‌رفتیم. وسطهای ستون منهدم شده منافقین من و ابوالحسن با هم همراه شدیم و برخورد کردیم به یه جیپ که مسلح به دوشکا بود. یه منافق هم پشت اون ایستاده بود. نمی‌دونم چرا همون لحظه تیراندازی نکردیم. شاید دلمون سوخت به حال اون نامرد. بهش گفتیم از ماشین پیاده شو. چهره‌اش پر از شرارت بود. از جیپ که می‌خواست پیاده بشه در یک لحظه دستش رو برد پشت ماشه تیر بار و شروع به شلیک کرد.

وای خدای من! اولین تیر به سر حاج ابولحسن خورد و همان لحظه شهید شد. تا اومدم بجنبم یه تیر هم به پای من اصابت کرد. البته مستقیم نه بعد از برخورد با زمین لنگان لنگان خودم رو رسوندم پشت یه ماشین.

در همین لحظه فکر می‌کنم محسن فکور بود که با یه آر پی جی به حسابش رسید و بقیه عملیات که انشا الله به موقع تعریف خواهم کرد.

شهید زنده

خاطره ای از عملیات بیت المقدس ۴

به روایت: حسین گلستانی

از راست به چپ: شهید خلیلی – حاج محمود امینی – محمود یزدانی- سکاندار قایق –

شهید یاراحمد – اکبر طیبی – ؟

مکان: روی سد دربندی خان

زمان: عملیات بیت المقدس ۴

از راست به چپ: ؟ – مهدی خراسانی – کاظم بیگی – مجتبی صبوری

مکان: منطقه شیخ صالح (عقبه گردان)

زمان: عملیات بیت المقدس ۴

… یادمه با مهدی خراسانی یه آر پی جی یازده گیر آورده بودیم و مهدی خیلی باحال به سمت هلی‌کوپترها شلیک می‌کرد که به سمت قایق‌ها نرن. اما اونا اصلاً به ما اهمیت نمی‌دادند و فقط و فقط اسکله رو می‌زدند. روز دوم که عراقی‌ها همینطور حمله می‌کردند دیدم یه هلی‌کوپتر به سمت نیروهای ما که توی چند تا از سنگرهای عراقی مستقر بودند، چند تا موشک پرتاب کرد. خیلی سریع خودم رو به اونجا رسوندم.  وای خدای من چه صحنه ای!! موشک‌ها دقیقاً به سنگرها خورده بود. تعدادی از بچه‌ها شهید و مجروح شده بودند. کسی نبود. باید مجروح‌ها و شهدا رو تخلیه می‌کردیم.

رفتم سراغ شهدا! اولین نفر عباس دارابی بود. تموم بدنش خونی بود. تنها بودم. باید یه کاری می‌کردم …

آخرین لحظات دیدار دو برادر

به یاد شهید محسن گلستانی

به روایت: حسین گلستانی

روز بیست و سوم بهمن ماه

توی جاده فاو ام القصر گفتند کنار جاده سنگر بزنید و منتظر باشید. درگیری توی جاده‌های منتهی به شهر تسخیر شده  فاو شدید بود. به ما خبر دادند ابراهیم اصفهانی (فرمانده گردان عمار)، امیر گره گشا و شیخ آذری (معاونان گردان)، جهاندیده (فرمانده تدارکات)، عباسی (فرمانده مخابرات) و تعداد دیگه‌ای از دوستان قدیمی من و محسن شهید شدند. باورش مخصوصاً برای محسن که مدت زیادی رو با این عزیزان گذرونده بود، خیلی سخت بود.

مراسم صبحگاه

ارسالی توسط برادر حسین گلستانی

جهت دریافت فایل اجرای صبحگاه توسط شهید عزیز برادر محسن گلستانی به لینک زیر مراجعه فرمایید:

مراسم صبحگاه شهید محسن گلستانی