نوشته‌ها

آلبوم مجتبی میرزایی

گر نگهدار من آن است که خود میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

خاطره ای از عملیات کربلای یک

به قلم برادر حسین گلستانی

842

خدا بهم توفیق نداد تو عملیات کربلای یک شرکت کنم پام تو گچ بود ولی به بدرقه شون رسیدم بعدا خودم رو برای پدافندی عملیات توی قلاویزان رسوندم…….

شب رسیدم پادگان دوکوهه. قرار شد با اقای ظفرقندی که تدارکات گردان دستش بود و توی پادگان بود با هم بریم مهران و بعد هم ارتفاعات قلاویزان جایی که گردان حمزه خط پدافندی رو در اختیار داشت….کسی نبود نشستم جلوی تویوتا خداییش نفسم حال اومد. آخه تا حالا هر موقع سوار تویوتا شده بودم اون عقب توی قسمت بار بوده و البته اونجا حال وهواش خیلی بهتر از جلو بود راننده ها همیشه فرمانده ها رو جلو سوار میکردند و ما بسیجیها جامون اون عقب بود.

بگذریم مزاح کردم.نیمه های شب رسیدیم ارتفاعات قلاویزان وسمت سنگر گروهان. اون موقع گارگر و مهدی خراسانی گروهان رو اداره میکردند به من گفتند فعلا برو دسته سه تا بعدا یه فکری به حالت بکنیم. با شکوهی پیک گروهان از کانالهای مختلفی گذشتیم و ما رو رسوند دم سنگر محمد جوهری و سید مجید طحانی و رفت.

ماهم یه جایی برای خودمون باز کردیم و کوله پشتیمون رو گذاشتیم زیر سرمون و چون خیلی خسته بودم زود خوابم رفت. نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدایی بلند شدم. دوباره شکوهی پیک گروهان رو دیدم. خواب خواب بودم.

گفت: برادر گلستانی بلند شو بریم دسته یک

این پیک های گردان و گروهان هر موقع می اومدند سراغ آدم حامل یه پیغامی بودند؛ یا جلسه بود یا آماده باش یا رزم شبانه و یا خبرشهادت دوستان رو می آوردند و یا…

بلند شدیم وخواب آلوده افتادیم دنبال شکوهی. به کانالها هم که آشنا نبودم از ترس گم شدن چسبیده به شکوهی راه میرفتم تا رسیدیم به یه سنگر که بعدا فهمیدم سنگر تدارکات دسته یک بوده.

شکوهی گفت فعلا برو توی این سنگر تا فردا

یادم رفت بگم توی مسیر از شکوهی پرسیدم چه خبر شده گفت یه خمپاره ۱۲۰ اومده خورده تو سنگر مهدی پور و زندیه و دونفر دیگه که تو سنگر بودند همشون شهید شدند.

شهید مهدی پور از بازمانده های دسته یک تو والفجر هشت بود که سالم مونده بود و خدا خواست تو پدافندی مهران شهید بشه. اون فرمانده دسته یک بود و زندیه هم پیک اون بود.

به هرحال ما دوباره خوابیدیم و دعا کردیم دیگه سرو کله شکوهی پیداش نشه و ما کاملا استراحت کنیم.

بعد از نماز صبح بود که با شهید فخرالدین برزی توی اون سنگر آشنا شدم البته تو بدرقه بچه های گردان برای عملیات کربلای یک اونو دیده بودم ولی اینجا دیگه بیشتر با هم آشنا شدیم وتا آخرین لحظه شهادتش تو عملیات بیت المقدس ۲ با هم بودیم

بگذریم فردای روز شهادت مهدی پور دوست عزیزم حاجی باقر تعریف میکنه که برای جمع آوری وسایل باقی مونده از شهدا رفته بودند سنگر رو پاکسازی کنند که با اتفاق نادر و عجیبی روبرو میشن

خمپاره ۱۲۰ یکی از وحشتناکترین خمپاره ها از نوع تخریبی و انفجاری و صوتی هست که انفجار اون باعث خرابی زیادی میشه یعنی اگه روی یه سنگر بخوره کاملا اونو منهدم میکنه و اونوشخم میزنه اینارو گفتم تا کاملا حس کنید چه اتفاقی افتاده.

بچه ها مشغول پاکسازی بودند چوبهای تراورز و پلیت و خاک رو بیرون میریزند تا وسایل باقیمانده شهدارو بردارند تحویل تعاون گردان بدن. اونا هم تحویل خانواده هاشون ما توی سنگر هامون معمولا یه طاقچه داشتیم که فانوس و قران و …..میذاشتیم اونجا حاجی باقر میگه همه چیز داغون شده بود اما یکدفعه ما چشممون به فانوس روی طاقچه افتاد فانوسی که شیشه اون خیلی شکننده هست و با تلنگری میشکند اما با اون انفجار شدید خراش هم بر نداشته بود چند لحظه مات و مبهوت به اون فانوس نگاه میکردیم که آخه مگه میشه که یاد این شعر افتادم

گر نگهدار من آن است که خود میدانم        شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

شادی روح شهدا صلوات

یادبود ذاکرین و مداحان شهید شهر تهران

به روایت حسین گلستانی

81127826353513542845

شب  شام غریبان شهادت امام سجاد علیه السلام مراسمی در حسینیه شهید حاج همت تهران تحت عنوان یادبود ذاکرین و مداحان شهید شهر تهران برگزار شد.

جای همه دوستان خالی البته حاج اقا امینی فرمانده محترم گردان هم حضور داشتند.خاطرات خیلی جالبی از مداحان شهید گفته شد..چون بعداز جنگ این اولین بار بود که به این عنوان مراسمی برگزار میشد خیلی از بچه های قدیمی لشگر هم اومده بودند گه همرزم شهید همت و متوسلیان خاطرات جالبی رو بیان کردند ازجمله شیخ حسین انصاریان فرمودند……در مشهد قرار بود با شهید غلامعلی رجبی در روز عرفه مشترکا دعا رو بخونیم که شهید غلامعلی بطور ناگهانی به من گفت که باید برم و به عملیات مرصاد برسم دعا رو نخونده عازم جبهه شدند وقتی توی گردان ازش میپرسند که چطور شد اومدی گفته بود توی برنج ته دیگش از همه چیزش خوشمزه تره من اومدم اون ته دیگه رو بخورم که تو همون عملیات اخر یعنی مرصاد شهید میشن…………

حاج عباس برقی هم تعریف میکردند شهید متوسلیان یکروز به حاج عباس میگه ……..دیشب یک نفر با لباس فرم سپاه اومد جلوی چادر به من گفت حاج احمد غصه نخور تو عملیات فتح المبین پیروز میشین بعدا میری لبنان و دیگه از اونجا بر نمیگردی حاج عباس میگه ما اینو جدی نگرفتیم و اصلا یادمون رفت تو عملیات پیروز شدیم و بعدا رفتیم سوریه واماده پیکار با صهیونیستها که حضرت امام پیام دادند راه قدس از کربلا میگذره و ما قرار شد برگردیم توی لبنان مقری داشتیم با وسایلی که باید بر میگردوندیم

هر چی به حاج احمد گفتیم که شما نرو بچه ها میرن همه چیز رو جمع و جور میکنند گوش نکرد یه قران کوچیک داشت باز کرد و خوند و گفت خودم باید برم و رفت………..

ما منتظر موندیم چند ساعت شد چند روز یکدفعه من یاد حرفهای اون روز حاج احمد افتادم که به من گفته بود و من تا حالا فراموش کرده بودم با خودم گفتم چه جوری به شهید همت بگم…وقتی گفتم شهید همت خیلی ناراحت شد و گفت چرا زودتر نگفتی اماده رفتن به ایران بشین حاج احمد دیگه بر نمیگرده ایران اون هر چی بگه درسته واون شخص با لباس فرم که این وعده رو به حاج احمد داده بود حتما …………….

خلاصه مجلس خیلی خوبی بود انشاالله باز هم تکرار بشه

شادی روح همه شهدا صلوات

آلبوم سید اصغر توفیقی

image0000041A

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: حاج آقا کیانی، شهید فخرالدین مهدی برزی، حسین گلستانی، ؟، ؟، محمد مقدسی، ؟، ؟، ؟، ؟، شهید کاکل قمی

ردیف نشسته: ؟، ؟، شهید سید اصغر توفیقی، ، ؟، ،؟، علیپور